انتقام زرشکی
تعطیلات نیمه ی خرداد رفته بودم شهرمان . قرار بود روز جمعه برگردم ، اما بنا به دلایلی روز پنج شنبه با دایی جان قربون بلا و بوسنا علیه و خانواده اش برگشتم شیراز . حالا از همان روز پنج شنبه تا همین امروز روزهای هفته را اشتباه میکنم . جمعه صبح کله سحر زنگ زدم به سوسن خانم که ببینم پروازش نشسته یا نه که دیدم خانه ی فامیل هاست و فردا پرواز دارد . بابا تماس گرفت و گفت دایی کی برمیگردد و من گفتم امروز . در حالی که دایی تا فردا مشهد بود . امروز هم بعد از تمام شدن کلاس بدو بدو خودم را رسانده ام خانه و غذا خورده ام و یک چرت کوتاه زهرماری زده ام و توی این گرمای هوا و ترافیک مسخره ی خیابان ها خودم را رسانده ام به کلاس خط و با کلاس خالی مواجه شده ام و بعد که خانم منشی یادآوری ام کرد که امروز یکشنبه است نه دوشنبه ، دچار رکود عصبی شدم . در نتیجه در صدد تنبیه خود برآمده و خودم را به خریدن شال و کفش مجبور کردم .
هنوز پیامک بانک در گوشی ام درد میکند .