درخت بلوط

بایگانی

خاطرات درمانگاه

دوشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۸، ۱۱:۳۱ ق.ظ

    خانم با بچه ی توی بغل و کیف زنانه و کیسه داروهای همراهش، می رود روی ترازو و خیلی راضی از عملیات انجام شده تشکر می کند و می رود.

این چنین درخواهید یافت که وقتی از عجیب بودن مردم حرف میزنم، دقیقا از چه حرف میزنم...

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۸/۰۷/۱۵
تیستو

نظرات  (۴)

۱۵ مهر ۹۸ ، ۱۱:۳۶ دچارِ فیش‌نگار

:))))

۱۵ مهر ۹۸ ، ۱۲:۲۸ پلڪــــ شیشـہ اے

:)))

مرسی هستی :)))

وای روحم شاد میشه هر بار اینجا رو میخونم.

یادمه یه بار رفته بودم وزن و کیلو، دکتر گفت خانم لباسای زمستونی و کفشت خودش کم کم پنج شیش کیلوعه. در بیار چندتاشو. :))

پاسخ:
دقیقا منم بهش گفتم ولی خب وقعی ننهادند. 😊

:)) دکتر خوش بین باش. شاید وزن بچه‌رو میدونسته وزن لباس و دارو و کیف رو هم حدودی حساب کرده از وزن کلی‌ای که دیده کم کرده! 

پاسخ:
نه عریزم. مریضای من نه که آی کیو اش رو نداشته باشن که خیلی هم دارن، کلا اینقد انرژی صرف فکر کردن نمیکنن. طرف هر بار میاد از من میپرسه چیزی توی دفترچه نمی نویسی؟ بعد من باید توضیح بدم که سیستمیه. حالا هر هفته درمانگاهه ها. جوون هم هستن. یکی دوتا هم نیستن.

یه بار هم من گفتم خانم، کیف، کفش، چادرتو دربیار برو رو وزنه، درآورد، گرفت دستش، رفت بالا :)))

پاسخ:
مریضای من رو که باید یادشون بیارم کیف شون رو ببرن با خودشون  :)))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">