درخت بلوط

بایگانی

   از وقتی توانایی خواندن پیدا کرده ام تا همین الان ، نوشته ای که بیش از همه منقلب ام کرده و اشکم را در آورده یک داستان واقعی بود از زندگی یک پسر جوان . خیلی قشنگ و واقعی و در 55 صفحه تمام احساس اش را نوشته بود . نفهمیدم داستانش را چاپ کرد یا نه ، ولی داستانش من یکی را کشت . کیبورد و میز کامپیوترم خیس خیس شده بود .

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۰۴:۰۴
تیستو

    قبلا هم گفته بودم ، باید مامان را سوار یک سفینه ی کوچک کنیم و بفرستیم فضا . حوصله اش که سر رفت میتواند با شهاب سنگ های خطی برود گردش . آدم ها برای مامان ضرر دارند .

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۰۳:۴۲
تیستو

   برای خود آدم بهتر است که به بعضی چیزها فکر نکند . مثلا به اینکه مادر آن مارمولک کوچولویی که کنار فرش افتاده بود و تکان نمیخورد الان چه حالی دارد .

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۰۳:۳۷
تیستو

امروز چهاردهمین و البته آخرین انتخاب واحدم رو انجام دادم . ان شالله به خیر و موفقیت و شادکامی و سلامتی .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۱۹:۳۰
تیستو
   شب تولد حضرت علی ، بعد از اینکه با بابا و بابا بزرگ و عمو تماس گرفتم و روز پدر را تبریک گفتم ، نشستم به پیامک نوشتن برای دایی ها . برای هر کدام جداگانه نوشتم که چقدر دوستش دارم و چرا . برایشان نوشتم که چقدر خوبند و حتی اخلاقهای بدشان را هم دوست دارم . نوشتم که میترسم یک روزی از دست بدهمشان و این چیزها رو ندانند . خب شدت عکس العملشان شدیدتر از آن چیزی بود که تصور میکردم . اول ذوق زده شده بودند . بعد با ذوق مرگی تمام پیامک ها را برای خانم هایشان خوانده بودند ، بعد آنها را برای خواهر ها و برادر ها خواندند . بابا را هم در جریان گذاشتند . بعضا دیده شد پیامک را برای همدیگر فرستاده اند و یا جایی یادداشتش کرده اند . اینطور بود که در عرض دو روز احساسات پاک من رسانه ای شد .
۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۰۲:۴۲
تیستو

اینبار هم رفته ایم بستنی بخوریم . باز هم پشت چراغ قرمز :

"بابا ایست ! چراغ قمزه ! هر وقت آبی شد برو "

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۰۰:۴۸
تیستو

   یک هفته پیش دایی جان قربون بلا و بوسنا علیه با چند بسته ی کوچک خاک مرده (یا مردار ، خاک مرداب یا مرداب سنگ) آمد خانه مان . گفت یک داروی ضد عرق سنتی است که  از عطاری خریده  و خودش چند ماهی هست از آن استفاده میکند و خیلی خیلی راضی است . گفت به جای خوشبو کننده های شیمیایی ایرانی و خارجی که استفاده میکنید از این داروی سنتی و گیاهی استفاده کنید بلکه سرطان نگیرید . بسته را از دایی گرفتم و از نزدیک نگاهش کردم . یک پودر نرم خاکی رنگ بود با جلای فلزی و نسبت به حجمش بسیار سنگین . خب من شک کردم . مگر میشد چیزی به این خوبی وجود داشته باشد و کارخانه های دارو سازی از آن استفاده ای نکنند ؟ پس کاری را کردم که هر آدم عاقل دیگری انجام میداد . توی گوگل در موردش جست و جو کردم . جسته و گریخته جاهای مختلف اسمش بود . که سنگ معدنی است و خاصیت ضد عرقی بسیار بسیار خوبی دارد ولی استفاده نکنید چون حاوی سرب است که با توجه به وزن بالای آن کاملا منطقی بود . همه ی اینها را در اولین مهمانی به بقیه ی اعضای خانواده گفتم . خب متاسفانه خانواده ی بیشتر از اینکه دانش محور باشد بزرگتر محور است . معمولا به حرف ما کوچکتر ها گوش نمیدهند و وقتی به حرفمان رسیدند آرام در گوش هم میگویند فلانی راست میگفت ها . اینبار هم همینطور شد . به دلیل اینکه خانواده ی ما دانش بر مبنای بزرگتری محور است و فول آف متخصص و کارشناس در رشته های مختلف می باشد ، در مهمانی بعدی یک بسته خاک مرده ی کذایی را دادند دست شوهر دختر خاله که مهندس شیمی است تا ببرد و آزمایشش کند . جواب آزمایش هم که معلوم است . ماده ی مربوطه حاوی درصد بسیار بالایی سرب بود و ما از اتهام سنت ستیزی مبرا شدیم .

  همه ی اینها را گفتم که بگویم خواهر من برادر من ، این چیزهایی که توی عطاری میفروشند همیشه بی خطر و ایمن و مامانی نیستند . مسمومیت میدهند ، مریض میکنند . گاهی هم میکشند . لطفا خواهشا التماسا تا وقتی خوب تحقیق نکرده اید ، از هیچ فراورده ی دارویی ی  استفاده نکنید .

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۱۸:۱۴
تیستو

   من و شاخدار تصمیم گرفتیم تابوت شهدا از این به بعد فقط و فقط مکعب مستطیل باشه . اون ذوزنقه ها یه جوری یه . با تشکر . لطفا اقدام شود .

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۴ ، ۰۱:۱۴
تیستو

. There is no safety zone

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۱۸:۱۹
تیستو

    زمان بچگی ، ما هم مثل بقیه دخترها عاشق کوبلن دوزی بودیم . مامان سایز متوسط اش را برای من و کوچیک اش را برای شاخدار میخرید . بعد شاخدار همیشه ی خدا حین دوختن ، کوبلن را میدوخت به زانوی شلوارش . آن وقت ها پسر بزرگ خاله هم یواشکی عاشق کوبلن دوختن بود . همسن ما هم نبود ها ! متولد 62 ! ده سال از شاخدار بزرگتر . با شاخدار مینشستند به دوختن کوبلن . منتهی از آنجایی که پسر خاله چپ دست بود ، به جای اینکه از راست به چپ رج بزند یعنی اینطور ///// از چپ به راست رج میزد یعنی اینطور \\\\\ . در نهایت گند زده میشد به کوبلن . شاخدار و پسرخاله هم دعوایشان میشد .

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۰۲:۵۶
تیستو