درخت بلوط

بایگانی

دقیقا نمی دانم اینکه همسر پسرعمو ی آدم زنگ بزند که احوال آدم را بپرسد و زیارت قبولی بگوید عادی محسوب میشود یا نه؟ 

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۳۳
تیستو
جمعه روز اتفاق های بد است .
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۰۱
تیستو

پیش از این بلاگفا کامنت ها را می خورد ، اما غذای مورد علاقه ی بیان ، پاسخ هایی است که به کامنت ها میدهم .

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۲۹
تیستو

   مرد جوان 33 ساله ای که سمت چپ قفسه ی سینه اش بدجوری درد میکرد و حالت تهوع داشت و جدی جدی سکته کرده بود ، ولی هر بار پدرش تماس میگرفت با صدای سرحالی برایش توضیح میداد که حالش خوب است و فقط کمی دلپیچه دارد و به ما اصرار میکرد اجازه بدهیم با رضایت شخصی از بیمارستان مرخص شود ، چون میترسید پدرش که ناراحتی قلبی دارد نگرانش شود .

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۲۹
تیستو

از جمله نکات منفی دکتر  بودن این است که متاسفانه خود آدم دقیقا میداند چه بلایی دارد سرش می آید. 

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۴ ، ۰۳:۰۵
تیستو

     پشت همین دیواری که به آن تکیه زده ام خوابیده .صدای نفس هایش را هم میتوانم بشنوم . دستهایش هم هنوز مثل آن سالها مهمان نواز است. فقط من برای آغوشش پیر شده ام .

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۰۴:۰۵
تیستو

گفتم به مشهد نمیروم ، اگر برادرم آنجا نباشد . گفتن بیخود .

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۰۳:۲۸
تیستو
   من و شاخدار تا به حال در موارد مختلفی با هم متحد بوده ایم . در مورد پیچاندن مهمانی ها ، طرفداری از یاس ، تغییر سبک زندگی ، نادیده گرفتن فلانی و بهمانی و هزار جنبش دو نفره ی دیگر که خب ، خیلی هم موفق نبوده . این اتحاد آهنین وقتی در مقابل جوش روی بینی یاس قرار میگیرد دیگر شکست نمشناسد .
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۰۱:۲۹
تیستو

   اینکه میشود بعد از نماز صبح با یاس رفت اتاق آن دیگری و نوبتی از پله بالا رفت و محتویات کمد دیواری را خالی کرد و هی با سرک کشیدن توی جعبه ها و کیف ها داد زد : اینو یادته ؟ اونو یادنه ؟ و شاخدار هم 1000 کیلومتر آن طرف تر باشد و دستش به ما نرسد ، یعنی اینکه هنوز هم میتوان به این زندگی امیدوار بود .

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۰۰:۲۶
تیستو

   از وقتی توانایی خواندن پیدا کرده ام تا همین الان ، نوشته ای که بیش از همه منقلب ام کرده و اشکم را در آورده یک داستان واقعی بود از زندگی یک پسر جوان . خیلی قشنگ و واقعی و در 55 صفحه تمام احساس اش را نوشته بود . نفهمیدم داستانش را چاپ کرد یا نه ، ولی داستانش من یکی را کشت . کیبورد و میز کامپیوترم خیس خیس شده بود .

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۰۴:۰۴
تیستو