"خُنترُل خولِر خُجاس" یک ضرب المثل آلمانی نیست . جمله ای پرسشیِ پسر دایی دو سال و نیمه ی بی اعصاب ماست که گرمش شده و در به در دنبال کنترل کولر میگردد.
"خُنترُل خولِر خُجاس" یک ضرب المثل آلمانی نیست . جمله ای پرسشیِ پسر دایی دو سال و نیمه ی بی اعصاب ماست که گرمش شده و در به در دنبال کنترل کولر میگردد.
تازه نشسته بودم توی سرویس و داشتم گوشه ی چادر را می انداختم روی مچ پا که
نگاهم افتاد به شلوارم و یادم آمد باید شلوار جین ام را اتو کنم . بعد به این فکر کردم که اصلا چطور شد ما دخترها از پوشیدن دامن های چین چین گل گلی
رسیدیم به شلوارهای جین سگ جان . بعد از آن یادم افتاد در یکی از پست های وبلاگم
که در مورد بهار نارنج چیدن بود ، در مورد اینکه جای دامن چین چین شلوار
جین پوشیده ام چیزی نوشته ام . به اینجا که رسیدم به این فکر کردم که چقدر
خوب بود که امسال بهارنارنج خانگی داریم و کاش سال آینده بتوانم علاوه بر
بهارنارنج ، بابونه هم جمع کنم . بعد فکر کردم که بابونه را
دقیقا باید از گل اش جدا کرد یا اگر کمی از ساقه هم جدا شود عیب ندارد ؟ بعد به شستن بابونه ها فکر کردم و اینکه آیا میتوانم از مایع ظرف شویی استفاده کنم یا نه ؟ و به این فکر کردم که اگر بریزمش توی سینی استیل و بگذارمش روی بخاری
یک روزه خشک خشک میشود .اما بلافاصله یادم افتاد که دایی حتما گیر میدهد که کارم اصلا بهداشتی نیست و باید روی بابونه ها را پوشاند و نباید با ماده ی شیمیایی شستشان و من به این فکر افتادم که ، به این فکر افتادم که ... خب ، پنج ثانیه ای طول کشید تا اشک هایم بریزد پایین ، چون تازه یادم افتاده بود که دایی دیگر نیست .
دقیقا نمی دانم اینکه همسر پسرعمو ی آدم زنگ بزند که احوال آدم را بپرسد و زیارت قبولی بگوید عادی محسوب میشود یا نه؟
پیش از این بلاگفا کامنت ها را می خورد ، اما غذای مورد علاقه ی بیان ، پاسخ هایی است که به کامنت ها میدهم .
مرد جوان 33 ساله ای که سمت چپ قفسه ی سینه اش بدجوری درد میکرد و حالت تهوع داشت و جدی جدی سکته کرده بود ، ولی هر بار پدرش تماس میگرفت با صدای سرحالی برایش توضیح میداد که حالش خوب است و فقط کمی دلپیچه دارد و به ما اصرار میکرد اجازه بدهیم با رضایت شخصی از بیمارستان مرخص شود ، چون میترسید پدرش که ناراحتی قلبی دارد نگرانش شود .
از جمله نکات منفی دکتر بودن این است که متاسفانه خود آدم دقیقا میداند چه بلایی دارد سرش می آید.
پشت همین دیواری که به آن تکیه زده ام خوابیده .صدای نفس هایش را هم میتوانم بشنوم . دستهایش هم هنوز مثل آن سالها مهمان نواز است. فقط من برای آغوشش پیر شده ام .