خدایا! من از زندگی کردن در دنیایی که آدم خوب هایش دارند یکی یکی کم می شوند، می ترسم.
خدایا! من از زندگی کردن در دنیایی که آدم خوب هایش دارند یکی یکی کم می شوند، می ترسم.
همینطوری داشتیم توی ترافیک خیابان های باریک مرکز شهر پیش می رفتیم، که برگشت خیلی خبری طور گفت: تو خیلی آدم مهربون و خوش ذاتی هستی. حالا من همان لحظه با خودم دست به یقه بودم. سر اینکه این تِل سَر زرد خردلی ناقابلی که همین دو دقیقه ی پیش برای دخترداییِ هفده ساله ام خریده ام را برای خودم بردارم یا نه.
رگم رو که بزنی، حس ناکافی بودنه که فواره می زنه بیرون. حالا یه ذره خون هم شاید بیاد.
ترس میخورم، ترس می نوشم. ترس را نفس می کشم. در ریه هایم ترس است که با اکسیژن باند می شود و برمیگردد به قلب. در جمجمه ام نورون ها دور هم جمع شده اند و می ترسند. این طرف فضای سیناپسی ترس آزاد می شود و آن طرف ترس دوباره بازجذب می شود. در معده ام ترس است که ترشح می شود. کلیه هایم آب و املاح را الک میکنند و ترس را نگه می دارند.
اصلا ترس است که هر روز از خواب بیدار می شود، ترس است که دست و رو می شوید و مقنعه سر میکند و می رود سر کار. ترس است که برمیگردد خانه و چیزی میخورد و دور خودش می چرخد و شب به رخت خواب می رود. ترس است که به جای من زندگی می کند.
تندیس زرین ادایی ترین برند ایرانی تقدیم می شود به: پوشاک NFC. اگر از یبوست مزمن رنج می برید، پیج اینستاگرامشان را فالو کنید.
آقاهه آخر وقت و با دست کوک دوزی شده اومده برای تکمیل مدارک پرونده ی استراحت پزشکی اش. می فرستمش برای اسکن مدارک، یارو که باید اسکن کنه میگه اکانتم رو غیرفعال کردن، نمیتونم بارگذاری کنم. جانشین شماره ۱ که گذاشتیم برای وقتایی که یارو نیست، رفته مرخصی ساعتی. جانشین شماره ۲ هم داریم که معلوم نیست کجاست. IT هم میگه کار دارم، اسکنر ندارم، وایسا.
رفتم بهشون گفتم این آقاهه میدونید چرا اینطوری شده؟ خودش با مشت زده توی شیشه, تاندونای ۳ تا از انگشتاش رو پاره پوره کرده. حالا خود دانید، هر گُلی زدین به سر خودتون زدین.
اند ایزیلی ایت ایز done ✅️
خانمه میگه شما هوشتون خوبه، من همش گلیتازون و گلیکلازید رو با اشتباه میگیرم. میگم خب ما هم گیشنیز و جعفری رو باهم اشتباه می گیریم.
سه روزه از سر کار میام خونه، برق نداریم، مجبورم ۷ طبقه رو بیام بالا. وزیر ها هم همه جدید. اسمشونو بلد نیستم که فحش بدم، به خودم فحش میدم.
این دختر امروز اولین فحش پدر رو از عمه ی بزرگش که من باشم، خورد. چرا؟ رفته از جعبه ابزار باباش یه پیچ برداشته فرو کرده توی پریز برق و برق گرفتتش.
نوش جون خودش و باباش.