"تُنبون آدم بی زَهله نَ اُو نیبَره"
یعنی شلوار آدم ترسو را آب نمی برد. یعنی تَرش می شود اینکه آدم محتاط کمتر در معرض خطر خواهد بود.
"تُنبون آدم بی زَهله نَ اُو نیبَره"
یعنی شلوار آدم ترسو را آب نمی برد. یعنی تَرش می شود اینکه آدم محتاط کمتر در معرض خطر خواهد بود.
بهم پیامک داده که : سلام لول [اینساید اوت ۲ رو] تو فیلیمو نگا کن. بعد آیا تا به حال به یاس پیامک داده؟ خیر! هرگز. نتیجه گیری؟
یاس 0 - لولی 1
خطای انسانی 0 - خطای پزشکی 1
ستاره دنباله دار هالی 0 - گلبول قرمز 1
تلسکوپ 0 - میکروسکوپ 1
منو زود فرستادین مدرسه 0 - من نمیخواستم دکتر بشم 1
پرنده ی هدایت پذیر از راه دور 0 - کاتتر آنژیوگرافی 1
با شاخدار - هر کدوم جدا - واسه دخترخاله که خیلی بعد از انتخابات افسرده و درهم شکسته بود کادو خریدیم و بهش گفتیم اینو آقای جلیلی خریده، برات فرستاده.
غم ات را از ما نگیر. مایی که چند صباحی مشکی پوشیده بودیم و قاطی عزادارانت شده بودیم و بین دیگ های نذری و روضه و مجلس عزا می پلکیدیم, حالا با چشم ها و دست ها و سینه و بغضِ بلاتکلیف، مانده ایم که شبها کجا برویم دلهایمان را کالیبره کنیم؟
غیر از غمت هیچ نداریم که رنگ و بوی تو را داشته باشد. غم ات را از ما نگیر حسین.
کاغذ داروها رو میده دستم، می بینم بعد از قرص فشار و قند و قلب و معده نوشته : من یزیدم. میگم دور از جونت چرا اینجا نوشتی من یزیدم؟
منظورش منیزیم بود.
حالا من هیچ نمیگویم، ولی تو هم نباید با خودت بگویی این دختر دردش چیست که روضه خوان یک چیز میخواند و او برای یک چیز دیگر گریه می کند؟
از اونجایی که شاخدار عمه ی تازه نفس و البته دم دست تریه و یه جورایی انگار واقعی تره تا من که مجازی ام ، تصمیم گرفتم منم یه راهی پیدا کنم که مثلا آره ما با هم باندینگ داریم. لذا هر وقت ویدیو کال داشتیم چند بار میگفتم :پرنسس چشم منه. بعد دستام رو میذاشتم روی دوتا چشمم.
تا یه حدی هم جواب داد. ولی اینطوری که وقتی میگم پرنسس چشم منه، انگشتش رو فرو میکنه توی چشمش. اوپس.
حالا من را نبینید که هی این طرف و آن طرف پیام می دهم و از زحمات همه تشکر میکنم و دلداری می دهم که "فدای سرتون" و "خدا براتون جبران می کنه" و "توکل به خدا". همین من از دیشب تا الان چهل بار نزدیک بوده بزند زیر گریه. یک بارش صبح وقتی که از مریض پرسیدم چند کیلویی؟ گفت: ۴۴
جا داره اینجا یه خسته نباشید اساسی بگم به میم عزیزم، به یاس، به دخترخاله ام و زن دایی ام. که بدون داشتن نفع شخصی و به طور خستگی ناپذیر برای انتخابات از جون و دل مایه گذاشتن. حالا هم همگی برمیگردن سر کارشون. یکی به کارگاه عمرانی، یکی به دانشگاه، یکی به دبیرستان دخترانه، آخری هم به آشپزخانه خونه شون.
ان شالله یه روزی هم خدا بهمون پیروزی بده، که بهش نشون بدیم علاوه بر جنبه باخت، جنبه ی بُرد بالایی هم داریم. شاید خوشش اومد.