سه روزه از سر کار میام خونه، برق نداریم، مجبورم ۷ طبقه رو بیام بالا. وزیر ها هم همه جدید. اسمشونو بلد نیستم که فحش بدم، به خودم فحش میدم.
سه روزه از سر کار میام خونه، برق نداریم، مجبورم ۷ طبقه رو بیام بالا. وزیر ها هم همه جدید. اسمشونو بلد نیستم که فحش بدم، به خودم فحش میدم.
این دختر امروز اولین فحش پدر رو از عمه ی بزرگش که من باشم، خورد. چرا؟ رفته از جعبه ابزار باباش یه پیچ برداشته فرو کرده توی پریز برق و برق گرفتتش.
نوش جون خودش و باباش.
اولین باری که رفتیم کربلا، شاخدار کلاس اولی بود، وقتی برگشتیم نمیذاشت مامان لباساش رو بشوره میگفت لباسام بوی کربلا می ده نمیخوام بوش بره.
حالا من دلم نمیاد کفشامو بشورم.
آبدارچی مون اومده یه ظرف غذا رو نشون میده می گه از خیلی وقت پیشا مونده توی نگهبانی، مال شما نیس؟
بزرگوار فکر کرده اگر ظرف من جایی جا بمونه، من شب خوابم میبره!
تازشم نظر به اینکه این پسره اخیرا توی خونه ی مامانم اینا مار کُشته، من بعد به جای میم بهش میگیم اژدها کُش، شایدم دراگون هانتر. حالا فکرامو بکنم میگم.
یکی از سکه های مهریه ام رو هم به عنوان جایزه میبخشم. نوش جونش. من بعد یک تیستوی ۱۳ سکه ای اینجا می نویسد.
چطور توی این رمانا هی میگفتن مشت کم جانم اون را از جایش تکان نداد و تنها با اخم های گره کرده غُرید فیلان و بهمان؟ مشت که هیچی، ما هر بار که انگشتمون به این پسره خورده، چنان با شش بار غلتیدن خودش رو انداخته زمین که انگار میخواد پنالتی بگیره.
چند تا عکس از دایی داشتم که غروب و کوه پشت سرش خیلی خوب بود. هی با خودم فکر میکردم کجاست، ولی با این حال عکس رو با دقت نگاه نکرده بودم. الان توی لپ تاپ بازشون کردم دیدم قبرستونه. قطعه ی خودمون.
گیج و گم و حیرانم. مثل پَسَند چادر سر کرده ام و فانوس به دست کوچه ها و خانه ها را تَک به تَک و دَر به دَر می گردم. به دنبال خودم.
بعضی ها چنانند که انگار منطق تا به حال، حتی یک بار، از نزدیکشان عبور هم نکرده. انگار کن که داری با آدم حرف می زنی ولی در واقعیت یک گاو است که زل زده به چشم هایت و یک لحظه که سکوت میکنی بلند فریاد می زند: بَع بَع بَع. بعد هم بدون جواب گرفتن پَر می زند و می رود به آسمان.