خیر.
خانه ی ما به غیر از توالت و حمام توی بالکن ، یک توالت و حمام طبقه ی بالا ، یک حمام طبقه ی پایین و دو توالت معمولی و فرنگی ، توی حیاط دارد . ولی دلیل اینکه چرا توالت و حمام توی بالکن به دل اعضای خانواده و البته مهمان ها نشسته ، هنوز ناشناخته است . اهل خانه همگی باهم به یک تفاهم ناگفته رسیده اند که یا توالت توی بالکن ، یا مرگ . اغراق هم نمیکنم . شما که جای من دوساعت تمام در حال سابیدن سرامیک های آن نبوده اید که مجبور باشید پنج دقیقه ی یکبار در مقابل اصرارِ عزیزان هم خانه برای استفاده از ان مکان دوست داشتنی مقاومت کنید و حواله شان دهید به باقی مراکز .
+ فکر نکنید چون سرجمع سالی 20 روز خانه هستیم ، باید پادشاهی کنیم . خیر . از این خبرها نیست . وقتی بابا بزرگ اصرار دارد که دم به دقیقه برایش آمپول دگزامتازون تزریق کنم تا سرماخوردگی اش خوب شود و من هیچ از پس توجیه کردنش بر نمی آیم ، حتما مدرک من فقط به درد این میخورد که بروم توالت های خانه را بر اساس آخرین پروتوکل الحاقی WHO بشویم دیگر .
امروز شبیه دخترک توی قصه ها بودم که میرود توی دشت و صحرا بهارنارنج بچیند. آرام با خودم " مو که از پاکی دلم چی آسمونه ..." میخواندم . بهارنارنج ها هم بوی بهشت میدادند . فقط جای دامن چین چین سبزآبی ، شلوار جین پوشیده بودم . گیسوان رقصان در بادی در کار نبود ، چون روسری را محکم گره داده بودم زیر چانه ام . جای همهمه ی گنجشک ها ، صدای بازی بچه ها شنیده میشد . یک بار هم محمد حسن با توپ فوتبال ظرف بهارنارنج ها را دمر کرد . لبخندم هم اینقدری عمیق نبود که به چال گونه ختم شود . باقی اش شبیه قصه ها بود . مخصوصا یکی بود یکی نبود اول و کلاغه به خونه اش نرسید آخرش .
همینطور بی مقدمه حرف آخر را نزدم .اول کمی در مورد ایده آل هایم که قرار نیست همیشه محقق شوند برایش گفتم . مثلا گفتم در مورد اینکه او استقلالی است و اینکه مدیر مدرسه شان در مورد مو ی مناسب برای پسربچه ها با من هم عقیده نیست ، واقعا کاری از دست من بر نمی آید . و اینکه لوس زدایی کردن کلامش تا به امروز مثمر ثمر نبوده . در آخر هم سعی کردم مشکل اخیرش را ابهام زدایی کنم و برایش روشن کنم که اگر دست از فرو کردن لبه ی پایینی تی شرت در شلوار جینش بر ندارد ، احتمالا اولین پسر خاله ای خواهد بود که توسط دختر خاله اش به قتل میرسد .
یکی از حقایق تلخ زندگیم اینه که من عاشقِ دوربین شکاری بابامم ولی خب متاسفانه بابام اینقدری عاشقِ من نیست که بدش به من که واسه خودم باشه .