درخت بلوط

بایگانی

۲۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

     دنبال کردن پیج های خرید اینستاگرام برای من و شاخدار اینطوریه که مثلا یه پیجی هست مانتو میفروشه، من از روسری که سرل مدله هست خوشم میاد. لذا  میفرستمش واسه شاخدار. منتهی شاخدار مثلا آسمونِ پشت سر یارو رو میپسنده.

۱۷ اسفند ۹۹ ، ۱۱:۵۹
تیستو

از لاک جیغ تا خدایی ها مستقیما بورسیه میشن واسه استخدام توی روسری فروشی های اینستاگرام.

۱۷ اسفند ۹۹ ، ۱۱:۵۵
تیستو

     می آیند با اسپاسم شدید عضلات کمر یا تنگی نفس بخاطر قاطی کردن جوهر نمک با دیگر شوینده ها یا بدن درد و پادرد و همگی هم بخاطر خانه تکانی و تمیزکاری های فشرده ی قبل از عید. میگویم چه عجله ای هست؟ آن طرف سال تحویل همین خبری هست که اینطرف سال. هیچ اتفاق خاصی قرار نیست بیافتد. تمیز میکنی برای کی؟ برای چی؟ خلاصه ویزیت میشوند و با یکی دوتا آمپول و دو ورق کپسول عضله باز کن و یک شربت ضد حساسیت و چند گالن یآس فلسفی می روند خانه.

۱۶ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۳۶
تیستو

    چندین سال پیش ها یادم هست دایی جان، ماشین شاسی بلندی داشت که بچه هایش با آن عشق میکردند. نمیدانم سانتافه بود یا ویتارا یا چی؟ مهم هم نیست. خلاصه بچه ها خیلی دوستش داشتند. کار دایی هم که آزاد است. زد و دایی یهو پول لازم شد. نه که ورشکست شده باشد و این حرفها. طوری شده یود که باید ماشین را می فروخت. یادم هست آن موقع خیلی هم مشتری دست به نقد برای همچون ماشینی نبود. بالاخره بعد از کلی این طرف آن طرف سپردن خریداری دست به نقد و درست و حسابی پیدا شده بود و میخواست بنشیند پای معامله. لذا برای آخرین بار آمد توی حیاط خانه ی دایی، ماشین را بررسی کند. منتهی وقتی آمده بود آنجا، امیرعلیِ 3-4 ساله فهمیده بود توی حیاط چه خبر است، دویده بود (حالا من توضیح نمی دهم با چه وضعیتی که نوشته ی جدی مان به طنز تبدیل نشود) توی حیاط و گریه که ماشین مان را نبرید. آقای خریدار که ناراحتی امیرعلی را دیده بود عذرخواهی کرده بود و گفته بود پشیمان شده و بخدا اگر ماشین را رایگان هم بدهند امکان ندارد ماشین را ببرد. و واقعا هم منصرف شد و رفت. درست است اگر آن آقا ماشین را خریده بود کار دایی زودتر راه می افتاد ولی خب آن آقا دلش نمی آمد ماشین را ببرد.

  حکایت آن آقا و ماشینِ دایی حالا حکایت من و یاس و شاخدار است با کتابهای چوبِ حراج خورده ی کتابِ داستان.

۰۹ اسفند ۹۹ ، ۱۸:۵۴
تیستو

    من هر چی بگم غلظت درامای خانواده ی ما در حد مسومیت بالاست شما باور نمیکنید. لذا جهنم ضرر، این یه صحنه رو براتون تعریف میکنم. شما پیش خودتون زمان و مکان و موقعیت رو تصور کنید:

   فکر کنید توی مراسم ختم دایی، همون روزهای اول که داغ تازه ی تازه است ها. همه دارن عزاداری میکنن. این وسط همسر سابقِ شماره ی یک این طرف نشسته و همسر سابقِ شماره ی دو اون طرف و دوتایی دارن بهم چشم غره میرن و پشت چشم نازک میکنن. هیچ کدوم هم حواسشون به خانمِ جا افتاده و البته (الحق و الانصاف) ملوسی، که بی هیچ حرفی نشسته بود یه گوشه و به معنای کلمه مثل آبشار اشک می ریخت و خواهرا که تا دیدنش گریه هاشون شدید تر شده بود نبود.

  خانومه رو تا حالا ندیده بودیم ولی اسمش رو هزار بار شنیده بودیم. عکس جوونی هاش هم هنوز توی آلبوم مامان بود. فریبا. عشق اول و البته نافرجامِ دایی.

۰۷ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۱۸
تیستو

   خانومه رو می شناسم، تا حالا چند بار از شوهرش کتک خورده (کلا دو سال نیست ازدواج کرده) و در یک مورد هم شوهره رو کتک زده. همیشه ی خدا هم از بداخلاقیِ مرده می ناله. بعد امروز عکس شوهره رو استوری گذاشته و زیرش کپشن فرموده: "ما را بجز خیالت فکری دگر نباشد..." که البته این سلیقه ی شخصی ایشونه و به ما ربطی نداره. ولی طبق هیچ قانون و منشور و مجوزی ایشون حق گه خوری به جای بقیه رو نداشته که در ادامه اینطوری بفرماد : "... در هیچ سر خیالی زین خوب تر نباشد"

۰۷ اسفند ۹۹ ، ۱۵:۵۶
تیستو

من افسرده نیستم. خسته ام.

۰۶ اسفند ۹۹ ، ۰۹:۲۵
تیستو

     کل خانواده ی فرگوسن روی هم 10 الی 12 جفت رباط صلیبی بیشتر ندارن. کلهم اجمعین مینیسک زانوشون شده ستاره ی دنباله دار. واسه خودش میره، میاد، می چرخه، می گرده. وِل شده کلا.

۰۵ اسفند ۹۹ ، ۲۰:۲۷
تیستو

من اگر عرضه داشتم امتحانِ وبینارِ ۳ امتیازیِ اصول تعیین علت فوت و نحوه ی صدور گواهی فوت و جواز دفن رو رَد نمی شدم. بخوام ساده تر بگم، من اگر عرضه داشتم اینجایی که الان هستم نبودم.

۰۵ اسفند ۹۹ ، ۱۸:۲۰
تیستو

    برنامه عوض شده بچه ها. از روی دیوار نظام پزشکی بیاید پایین. چی شده؟ هیچی! دارم با سوسن خانم حرف میزنم یهو میگه - با مهربونی البته - اره مثلا این کادویی که خریدین واسه روز مادر من یه برند دیگه و یه مدل دیگه میخواستم و فلان. حالا پیشنهاد کی بوده و کی دُنگ ها رو تقسیم کرد و کی باعث شد بنده در مردابِ save money غرق بشم و سه تا تیم غواصی لازم باشه که تا یه ماه برای پیدا کردنم تلاش کنن بلکه موفق بشن؟ باید یقه ی اونو گرفت.

     لذا اگر زحمتی نیست شماها که سنگ دستتونه. یه سر هم بریم به آدرس تهران دست چپ طبقه ی ششم. دم خونه ی یاس اینا. میخوام یه شیشه سالم براشون نذاریدا.

۰۴ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۰۰
تیستو