خیلی حرف دارم، خیلی. ولی همین را بگویم که جز زیبایی ندیدم.
تازشم نظر به اینکه این پسره اخیرا توی خونه ی مامانم اینا مار کُشته، من بعد به جای میم بهش میگیم اژدها کُش، شایدم دراگون هانتر. حالا فکرامو بکنم میگم.
یکی از سکه های مهریه ام رو هم به عنوان جایزه میبخشم. نوش جونش. من بعد یک تیستوی ۱۳ سکه ای اینجا می نویسد.
چطور توی این رمانا هی میگفتن مشت کم جانم اون را از جایش تکان نداد و تنها با اخم های گره کرده غُرید فیلان و بهمان؟ مشت که هیچی، ما هر بار که انگشتمون به این پسره خورده، چنان با شش بار غلتیدن خودش رو انداخته زمین که انگار میخواد پنالتی بگیره.
چند تا عکس از دایی داشتم که غروب و کوه پشت سرش خیلی خوب بود. هی با خودم فکر میکردم کجاست، ولی با این حال عکس رو با دقت نگاه نکرده بودم. الان توی لپ تاپ بازشون کردم دیدم قبرستونه. قطعه ی خودمون.
گیج و گم و حیرانم. مثل پَسَند چادر سر کرده ام و فانوس به دست کوچه ها و خانه ها را تَک به تَک و دَر به دَر می گردم. به دنبال خودم.
بعضی ها چنانند که انگار منطق تا به حال، حتی یک بار، از نزدیکشان عبور هم نکرده. انگار کن که داری با آدم حرف می زنی ولی در واقعیت یک گاو است که زل زده به چشم هایت و یک لحظه که سکوت میکنی بلند فریاد می زند: بَع بَع بَع. بعد هم بدون جواب گرفتن پَر می زند و می رود به آسمان.
"تُنبون آدم بی زَهله نَ اُو نیبَره"
یعنی شلوار آدم ترسو را آب نمی برد. یعنی تَرش می شود اینکه آدم محتاط کمتر در معرض خطر خواهد بود.