اینکه میشود بعد از نماز صبح با یاس رفت اتاق آن دیگری و نوبتی از پله بالا رفت و محتویات کمد دیواری را خالی کرد و هی با سرک کشیدن توی جعبه ها و کیف ها داد زد : اینو یادته ؟ اونو یادنه ؟ و شاخدار هم 1000 کیلومتر آن طرف تر باشد و دستش به ما نرسد ، یعنی اینکه هنوز هم میتوان به این زندگی امیدوار بود .
از وقتی توانایی خواندن پیدا کرده ام تا همین الان ، نوشته ای که بیش از همه منقلب ام کرده و اشکم را در آورده یک داستان واقعی بود از زندگی یک پسر جوان . خیلی قشنگ و واقعی و در 55 صفحه تمام احساس اش را نوشته بود . نفهمیدم داستانش را چاپ کرد یا نه ، ولی داستانش من یکی را کشت . کیبورد و میز کامپیوترم خیس خیس شده بود .
قبلا هم گفته بودم ، باید مامان را سوار یک سفینه ی کوچک کنیم و بفرستیم فضا . حوصله اش که سر رفت میتواند با شهاب سنگ های خطی برود گردش . آدم ها برای مامان ضرر دارند .
برای خود آدم بهتر است که به بعضی چیزها فکر نکند . مثلا به اینکه مادر آن مارمولک کوچولویی که کنار فرش افتاده بود و تکان نمیخورد الان چه حالی دارد .
امروز چهاردهمین و البته آخرین انتخاب واحدم رو انجام دادم . ان شالله به خیر و موفقیت و شادکامی و سلامتی .
اینبار هم رفته ایم بستنی بخوریم . باز هم پشت چراغ قرمز :
"بابا ایست ! چراغ قمزه ! هر وقت آبی شد برو "
یک هفته پیش دایی جان قربون بلا و بوسنا علیه با چند بسته ی کوچک خاک مرده (یا مردار ، خاک مرداب یا مرداب سنگ) آمد خانه مان . گفت یک داروی ضد عرق سنتی است که از عطاری خریده و خودش چند ماهی هست از آن استفاده میکند و خیلی خیلی راضی است . گفت به جای خوشبو کننده های شیمیایی ایرانی و خارجی که استفاده میکنید از این داروی سنتی و گیاهی استفاده کنید بلکه سرطان نگیرید . بسته را از دایی گرفتم و از نزدیک نگاهش کردم . یک پودر نرم خاکی رنگ بود با جلای فلزی و نسبت به حجمش بسیار سنگین . خب من شک کردم . مگر میشد چیزی به این خوبی وجود داشته باشد و کارخانه های دارو سازی از آن استفاده ای نکنند ؟ پس کاری را کردم که هر آدم عاقل دیگری انجام میداد . توی گوگل در موردش جست و جو کردم . جسته و گریخته جاهای مختلف اسمش بود . که سنگ معدنی است و خاصیت ضد عرقی بسیار بسیار خوبی دارد ولی استفاده نکنید چون حاوی سرب است که با توجه به وزن بالای آن کاملا منطقی بود . همه ی اینها را در اولین مهمانی به بقیه ی اعضای خانواده گفتم . خب متاسفانه خانواده ی بیشتر از اینکه دانش محور باشد بزرگتر محور است . معمولا به حرف ما کوچکتر ها گوش نمیدهند و وقتی به حرفمان رسیدند آرام در گوش هم میگویند فلانی راست میگفت ها . اینبار هم همینطور شد . به دلیل اینکه خانواده ی ما دانش بر مبنای بزرگتری محور است و فول آف متخصص و کارشناس در رشته های مختلف می باشد ، در مهمانی بعدی یک بسته خاک مرده ی کذایی را دادند دست شوهر دختر خاله که مهندس شیمی است تا ببرد و آزمایشش کند . جواب آزمایش هم که معلوم است . ماده ی مربوطه حاوی درصد بسیار بالایی سرب بود و ما از اتهام سنت ستیزی مبرا شدیم .
همه ی اینها را گفتم که بگویم خواهر من برادر من ، این چیزهایی که توی عطاری میفروشند همیشه بی خطر و ایمن و مامانی نیستند . مسمومیت میدهند ، مریض میکنند . گاهی هم میکشند . لطفا خواهشا التماسا تا وقتی خوب تحقیق نکرده اید ، از هیچ فراورده ی دارویی ی استفاده نکنید .
من و شاخدار تصمیم گرفتیم تابوت شهدا از این به بعد فقط و فقط مکعب مستطیل باشه . اون ذوزنقه ها یه جوری یه . با تشکر . لطفا اقدام شود .