همین چند وقت پیش بود که اینقدر از "Her" گفتن که دهنمون رو صاف کردن ، حالا هم درصددن با "رخ دیوانه" به این مهم دست پیدا کنن .
همین چند وقت پیش بود که اینقدر از "Her" گفتن که دهنمون رو صاف کردن ، حالا هم درصددن با "رخ دیوانه" به این مهم دست پیدا کنن .
خوشبختی یعنی رتبه ی 20 دکترای دایی جان قربون بلا و بوسنا علیه که میشود گفت با توجه به شرایط سخت روزهای قبل آزمون ، یک شاهکار است .
امروز ناهار مهمان بودم خانه ی خاله . بعد از غذا بازی بچه ها شروع شد و طبق معمول جیغ خاله بخاطر تجاوز توپ فوتبال بچه ها به حریم گلدان هایش ، در آمد که : باز با توپ زدین شاخه های این گلا رو شکوندین و یک دونه گل سالم برای من نذاشتین و برین یه جا بازی کنین که توپ به گل ها نخوره و باقی غرغرها . محمد مهدی هم دادش در آمد که : مامان شما 11 تا گلدون دارین ! همه جای هال پر گلدونه ! خب ما کجا بازی کنیم !؟ آخرش یه روز یه چکُش برمیدارم تموم گلدونا رو باهاش خرد خاک شیر میکنم ،بعدشم چکشه رو میذارم تو گلدون بزرگه !
با توجه به شواهد و قرائن احتمالا همه ی پسر بچه هایی که در سالهای 65 و 66 بدنیا آمده بودند و قرار بوده در آینده به جوانان انقلابی و با ایمان و قد بلند و جدی تبدیل شوند در بمباران های هوایی اواخر جنگ به فیض شهادت نائل آمده اند . و گرنه چرا من نباید یک خواستگار 67 به بالا داشته باشم ؟ ها ؟
بعضی وقتها هم پیش هم پیش می آید که مینشینم به صحبت کردن با یکی از دوستانِ هم کلاسی ام که خیلی دوستش دارم . از همه چیز حرف میزنیم از فیلم و موسیقی و کتاب گرفته تا آدم ها و طبیعت و عکاسی . و میبینم چقدر سلیقه های مشترک داریم و چقدر حرفها و روحیاتمان شبیه به هم است . دیروز اما شکاف بینمان بالاخره خودش را نشان دارد . درست همان لحظه ای که دوست پسرش به موبایلش زنگ زد و من صدای آن غول تشنِ سیبیلو را شنیدم که میگفت :سلام عشقم .
خیر . من یک بی وطن هستم . آن هم با ط دسته دار و بدون قرتی بازی .