. There is no safety zone
زمان بچگی ، ما هم مثل بقیه دخترها عاشق کوبلن دوزی بودیم . مامان سایز متوسط اش را برای من و کوچیک اش را برای شاخدار میخرید . بعد شاخدار همیشه ی خدا حین دوختن ، کوبلن را میدوخت به زانوی شلوارش . آن وقت ها پسر بزرگ خاله هم یواشکی عاشق کوبلن دوختن بود . همسن ما هم نبود ها ! متولد 62 ! ده سال از شاخدار بزرگتر . با شاخدار مینشستند به دوختن کوبلن . منتهی از آنجایی که پسر خاله چپ دست بود ، به جای اینکه از راست به چپ رج بزند یعنی اینطور ///// از چپ به راست رج میزد یعنی اینطور \\\\\ . در نهایت گند زده میشد به کوبلن . شاخدار و پسرخاله هم دعوایشان میشد .
سلام .سلاااااام . سلاااام . ســـــــلام . سلام سلام سلام . سلام علیکم . سلام احوال شما . سلـــــــــــــام . سِلام کا . سلللللام علکم . سلام . سلااااام چطوووووری ؟ . شلام . سلام سلام صد تا سلام . سلاااااااااااااااااااااااااااااام . سلام خوش آمدید . سلام نماز روزه تون قبول . ســـــلـــــــام . سلام سلام . الان هم میخواستی نیای . جانمازتون کجاست ؟ راستی سلام . سلام به همگی . سلااااااااااااااااااااااااااااام علیـــــــــک .
دیشب برای گرفتن عکس از سفره و خانواده ی در حال افطاری خوردن ، روی سکوی گلخانه ایستادم . حالا که عکس ها را نگاه میکردم دیدم دایی جان قربون بلا و بوسنا علیه از گوشه ی عکس دارد بهم چشم غره میرود .
حقایق زیادی در زندگی من وجود دارد که به معنی کلمه ضایع هستند و یکی از ضایع ترین های آن شاید تاریخ تولد قمری ام باشد .
همین وقت هاست که دلم میخواهد جمع کنم و بروم یک جای دور . میگویید من برای این شهرم و این شهر برای من ؟ باشد . میگویید من برای این آدم ها هستم و این آدم ها برای من ؟ باشد . بعضی وقتها آدم باید خودش را بگذارد زمین و برود .
یک سندرمی هم هست به اسم میخ گریزی . افراد مبتلا به این سندرم به هیچ وجه حاضر نیستند به دیوار سفید کاری شده میخ بکوبند . این سندرم در افرادی دیده میشود که در زمان بچگی مادرشان النگوها و حلقه ی ازدواجش را فروخته باشد تا با پول آن خانه ی در حال ساختشان را سفید کاری کنند .
انگار همه مان سوار یک هواپیما بودیم . داشتیم میرفتیم اردو . پرواز خوبی بود . با هم حرف میزدیم . میخندیدیم . گریه میکردیم . البته مهاندارها بی اعصاب و بی عقل بودند . ولی باز هم روزهای خوشی بود . بعد این هواپیما سقوط میکند توی اقیانوس . همه همدیگر را گم میکنیم . به سختی خودم را میرسانم به یک جزیره ی امن ناشناخته . اما چند نفری بیشتر آنجا نیستند . توی آب و توی ساحل میگردم دنبال بقیه . چند تایی را پیدا میکنم ولی بقیه نیستند که نیستند . دلم میخواهد فریاد بزنم که "آهاااااای من اینجام ! شماها کجایین ؟" ولی پنل مدیریت بلاگفا دیگر مرا نمیشناسد .
آدامس - دعانویس - طالع بینی - عشق در نگاه اول - عشق مجازی - حجاب + آرایش - کامنت تبلیغاتی برای افزایش بازدید - چاپلوس ها - آدم هایی که پز مال و منال شان را میدهند - ابروهای موکتی - دماغ سربالا عمل شده - حلقه ی بینی - آش کارده - ریش بلند - مردهای مو بلند - چادر نازک -
به این لیست به مرور اضافه خواهد شد .