کاش منو ببخشی خدا.
ترس میخورم، ترس می نوشم. ترس را نفس می کشم. در ریه هایم ترس است که با اکسیژن باند می شود و برمیگردد به قلب. در جمجمه ام نورون ها دور هم جمع شده اند و می ترسند. این طرف فضای سیناپسی ترس آزاد می شود و آن طرف ترس دوباره بازجذب می شود. در معده ام ترس است که ترشح می شود. کلیه هایم آب و املاح را الک میکنند و ترس را نگه می دارند.
اصلا ترس است که هر روز از خواب بیدار می شود، ترس است که دست و رو می شوید و مقنعه سر میکند و می رود سر کار. ترس است که برمیگردد خانه و چیزی میخورد و دور خودش می چرخد و شب به رخت خواب می رود. ترس است که به جای من زندگی می کند.
تندیس زرین ادایی ترین برند ایرانی تقدیم می شود به: پوشاک NFC. اگر از یبوست مزمن رنج می برید، پیج اینستاگرامشان را فالو کنید.
آقاهه آخر وقت و با دست کوک دوزی شده اومده برای تکمیل مدارک پرونده ی استراحت پزشکی اش. می فرستمش برای اسکن مدارک، یارو که باید اسکن کنه میگه اکانتم رو غیرفعال کردن، نمیتونم بارگذاری کنم. جانشین شماره ۱ که گذاشتیم برای وقتایی که یارو نیست، رفته مرخصی ساعتی. جانشین شماره ۲ هم داریم که معلوم نیست کجاست. IT هم میگه کار دارم، اسکنر ندارم، وایسا.
رفتم بهشون گفتم این آقاهه میدونید چرا اینطوری شده؟ خودش با مشت زده توی شیشه, تاندونای ۳ تا از انگشتاش رو پاره پوره کرده. حالا خود دانید، هر گُلی زدین به سر خودتون زدین.
اند ایزیلی ایت ایز done ✅️
خانمه میگه شما هوشتون خوبه، من همش گلیتازون و گلیکلازید رو با اشتباه میگیرم. میگم خب ما هم گیشنیز و جعفری رو باهم اشتباه می گیریم.
سه روزه از سر کار میام خونه، برق نداریم، مجبورم ۷ طبقه رو بیام بالا. وزیر ها هم همه جدید. اسمشونو بلد نیستم که فحش بدم، به خودم فحش میدم.
این دختر امروز اولین فحش پدر رو از عمه ی بزرگش که من باشم، خورد. چرا؟ رفته از جعبه ابزار باباش یه پیچ برداشته فرو کرده توی پریز برق و برق گرفتتش.
نوش جون خودش و باباش.
اولین باری که رفتیم کربلا، شاخدار کلاس اولی بود، وقتی برگشتیم نمیذاشت مامان لباساش رو بشوره میگفت لباسام بوی کربلا می ده نمیخوام بوش بره.
حالا من دلم نمیاد کفشامو بشورم.
آبدارچی مون اومده یه ظرف غذا رو نشون میده می گه از خیلی وقت پیشا مونده توی نگهبانی، مال شما نیس؟
بزرگوار فکر کرده اگر ظرف من جایی جا بمونه، من شب خوابم میبره!