درخت بلوط

بایگانی

    این کپسول هماتینیک که به اسم کپسول آهن می شناسید در واقع ترکیبی هست از آهن و فویلک اسید و ویتامین ب 12 و ویتامین ث. یعنی اگر کم خونی فقر آهن خفیف دارین یا اصلا همینطوری گاه گاهی میخواید مصرف کنید به عنوان تقویتی، خیلی انتخاب خوبیه.

   ولی اگر مشکل کم خونی شدید دارید، باید همون فروس سولفات که قرص آهن هست استفاده کنید چون آهن موجود در ترکیبش، قابلیت جذب بیشتری داره. پس همینطوری این دوتا دارو رو باهم جایگزین نکنین.

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۱:۵۸
تیستو

   سه گروه رو اعصاب می شناسم. اینایی که صبح جمعه پا می شن میرن کوه و اینایی که زیاد کتاب میخونن و اینایی که چند تا بچه دارن یه جوری بادی به غبغب می ندازن و میگن وای من هر هفته میرم کوه، وای من اینهمه کتاب میخونم، وای من چهارتا بچه دارم! انگار واسه ما رفتن کوه، واسه ما کتاب خوندن، واسه ما زاییدن. بابا هر کار کردی واسه خودت بوده، لذت هوای آزادش، تحول فکری اش ( اگر اتفاق افتاده باشه) و محبت و شیرینی فرزند و پدر/ مادر شدن ، همش واسه خودته! همش! هیچی اش رو ما نمیخوایم! 

    گیاهخوار ها که ارث پدرشون رو از ما طلب دارن رو فعلا کاری نداریم چون هر چقدر بخوایم چک بنویسیم واسشون، بدهی مون بهشون تسویه نمیشه. بلکه طلبکارن از ما، بدین علت که : ما دلمون نمیخواد پروتئین بخوریم، شما چرا می خورید؟

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۱:۴۵
تیستو

     می دونین اشتباه ما کجا بود؟ اینکه چپ و راست به همه ی شغل ها قداست دادیم. معلم فیلان است و طبیب بهمان است و اینچیزا. بابا معلم و طبیب و قاضی و پلیسو شاعر و غیره، اول از همه، انسان است. یعنی ما حق داریم از انسان ها انتظار برخورد 100 درصد حرفه ای داشته باشیم، ولی نه در ابعاد دیگه ی زندگیشون. مثلا پزشک وظیفه داره برای درمان درست و حرفه ای برخورد کنه و هیچ کم کاری در زمینه ی درمان قابل بخشش نیست. ولی دلیل نداره انتظار داشته باشیم حالا چون جون انسان ها رو نجات میده، به فکر پول دراوردن نباشه یا مثل گاو رانندگی نکنه، یا مثلا غلط املایی نداشته باشه. یا مثلا از شاعر انتظار داریم شعر بگه و متن قشنگ قشنگ بنویسه، و مثلا غلط املایی نداشته باشه، ولی خب قرار نیست اینقدر توی ذهنمون قدیس فرضش کنیم که اگر دیدیم سیگار میکشه یا مشروب میخوره یا مثل گاو رانندگی میکنه افسردگی بگیریم. یا مثلا معلم که زحمت می کشه به ما آموزش می ده، دستش هم درد نکنه، ولی ممکنه چی؟ آفرین! مثل گاو رانندگی کنه، یا مثلا همسایه آزار باشه، یا بد حساب باشه.

   زیر پا گذاشتن قانون زشت و غیر دینی و غیرعادلانه است. ولی ممکنه از همه ی انسانها سر بزنه. کارهای خلاف ارزش های اجتماعی هم همینطور. منتهی الان حرف من در مورد اخلاق حرفه ای و اینا نیست. حرفم با دل خودمونه. میگم توی دلمون آدم ها را با هر شغل و مرتبه و تباری که دارن اینقدر بالا نبریم که اگر یه بی اخلاقی، بی قانونی و یا بی ادبی ازشون دیدیم دلمون سیاه بشه و نا امید بشیم. کلا از این بشر دوپا همه چی بر میاد. امیدمون به خدا.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۱:۲۴
تیستو

    شاخدار امروز تا دیر وقت کلاس دارد و اداره ی حدحد هم تا همان حدود برایشان جلسه گذاشته. پس طبق قرار قبلی قرار شده یومونچه امروز را همراه یاس برود دانشگاه و حالا این بچه اینقدر ذوق دارد و اینقدر شاد است، انگار کن که مثلا هری پاتر رفته باشد جام جهانی کوییدیچ، یا سائورون رفته باشد حلقه فروشی، یا بابا رفته باشد زرّاد خانه، یا شاخدار رفته باشد ماگ فروشی،  یا من رفته باشم نمایندگی ikea، یا میم جانم رفته باشد قصابی.

۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۲:۲۶
تیستو

    فرمودن: تو نمیخوای نی نی بدنیا بیاری؟ الان توی شیکمت هیچی نیست؟ 🤦🏻‍♀️

 

*در ادامه صحبت ها از اینکه یه روزی من بچه داشته باشم ابراز خرسندی کردن و فرمودن دوسش خواهند داشت، اگر! اگر مثل آرسام -بچه ی فامیل زن داداشم اینا که خیلی روی اعصابشه- نباشه.

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۷:۲۸
تیستو

     یادتونه همیشه دلم میخواست روز تولدم بارون بیاد و تقریبا هیچ وقت نمیومد؟ البته الان دیگه برام مهم نیست ولی خب جالبه که براتون بگم از اول اردی بهشت، شیراز تقریبا هر روز شده چند دقیقه رو بارون داشته. حتی الان هم دداره بارون میاد. دقیقا از اول اردی بهشت تا الان، البته به غیر از هشتم.

۳ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۱:۲۶
تیستو

   نه. حالا واقعا میخوام بدونم اون جناب صادق خان، که یاس شب آخری که شهرمون بود، تیستوی تازه از راه رسیده رو ول کرد و رفت بهش سر بزنه، عصا رو هم به اژدها تبدیل می کرد؟ تخم طلا چی؟ میذاشت؟ شق القمر بلد بود؟ تنها بازمانده ی نفرین آواداکداورا بود؟ نه، واقعا میخوام بدونم چی چی بود که تیستو نبود؟

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۰۱ ، ۲۳:۲۴
تیستو

   ماه رمضون سال 91، اواخر دوره ی فیزیوپات بود. یعنی علوم پایه رو گذرونده بودیم و داشتیم درسها رو پشت سر هم و فشرده میخوندیم و پاس می کردیم که وارد بیمارستان بشیم. اینطوری بود که هر هفته یا هر دو هفته امتحان پایانی داشتیم و خب درس خوندن توی اون وقت کم و اونم توی ماه رمضون با گرسنگی و بی خوابی هاش، خیلی سخت بود. یادمه یه روز که یکی از کلاسا رو پیچونده بودم و نشسته بودم توی کتابخونه درس بخونم که دایی خدابیامرز زنگ زد حالم رو بپرسه (کلا میشه گفت همیشه ایشون تماس میگرفت). مثل همیشه احوال پرسی کرد و پرسید چطوری که من زدم زیر گریه! اینقدرررر گریه کردم!  زار میزدم ها :)))) از دست بی خوابی و خستگی و استرس و ضعف و همه چی باهم! زار میزدم میگفتم دیگه نمیتونم! چرا ماه رمضون تموم نمیشه؟؟؟ خوابم میااااد. کلی دلداری ام داد ولی یکمم خندید بهم :)))

   الان همینطوری اون روز رو یادم افتاد. خدا بیامرزتش.

۲ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۰۱ ، ۲۳:۲۰
تیستو

   کاش بتوانم این خشم را افسار بزنم. این خشمی که چنگالش برنده است و دندان هایش تیز، و جای پوست فلس های بزرگ دارد و از جلوی پیشانی تا روی آخرین مهره های کمرش شاخ روییده و زبانش که عین ذغال گداخته سرخ سرخ است.‌ کاش بتوانم این خشم افسار زده را پنهان کنم.

۲۴ فروردين ۰۱ ، ۲۰:۱۰
تیستو

    اینقد این بچه های وحشی همسایه ها توی حیاط سر و صدا میکنن که که شیطونه میگه پنج شیش تا از بستنیای توی یخچال بریزم توی یه نایلون و با یه تیکه طناب براشون از پنجره بفرستم پایین.

آها نگفتم قبلش به بستنیا داروی بیهوشی میزنم؟!

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۰۱ ، ۲۱:۳۷
تیستو