مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد
شنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۴، ۰۶:۰۳ ب.ظ
ساعت از 2 نیمه شب گذشته و زائران ما تازه رسیده اند . روز گذشته با بدبختی خود را رسانده اند سر مرز و البته آنجا چندین کیلومتر در زمین گلی پیاده روی کرده اند و بعد سریع سوار ماشین شده اند و بکوب آمده اند تا خانه . و حالا قیافه ها همه خسته است ، یکی با چشمان باز خواب است و آن یکی به کل صدایش شبیه خروس شده . آن دیگری هم روی پا بند نیست . دشداشه و شلوارشان هم اینقدر گِلی است که نمیتوانند روی زمین بنشیند و همینطور ایستاده برای اینکه بروند حمام به نوبت ایستاده اند . آن وقت بعد از احوال پرسی و چند و چون سفر اولین چیزی که به زبان می آورند این است : میگم فردا نریم دریا ؟!
۹۴/۰۹/۱۴