درخت بلوط

بایگانی

۱۲ مطلب در اسفند ۱۴۰۰ ثبت شده است

+ جشن کِی یه؟

- پنج شنبه

+ جشن چی هست؟

- تولد جمکرانه گیگه

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۰۰ ، ۰۰:۴۴
تیستو

از لحاظ فرمولاسیون "عزیز من" و "عزیزم" مشابهن ولی "عزیز من" دوز بالاتری داره.‌ های دوزش هم میشه "عزیزِ من"

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۰۰ ، ۱۳:۳۲
تیستو

معمولا مردها اندازه ی قدشون رو دقیق می دونن ولی وزنشون رو نه خیلی‌. زنها برعکس.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۰۰ ، ۱۳:۲۲
تیستو

جمعه یومونچه و خانواده ی محترم، میرن خونه ی روستا، ولی متاسفانه جناب توپشون رو اونجا جا می ذارن و از بخت بد، وقتی بچه ها داشتن باهاش بازی میکنن، می ترکه. حالا یومونچه خیلی عصبانی زنگ میزنه به دایی سابقا قربون بلا و بوسنا علیه که بچه هاش متهم ردیف اول قتل توپ هستن و با توپِ پر میگه که دیگه هیچ کاری با بچه هاش نداره و اصلا باهم دوست نیستن و اگر براش توپ نخرن دیگه جشن بی جشن!

 

کدوم جشن رو منظورشه؟ جشن نیمه شعبان!

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۰۰ ، ۱۷:۴۱
تیستو

میگم تو دلت برا من تنگ نمیشه؟ میگه نه. میگم آخه چرا اینقدر نامهربونی؟ میگه "یعنی چی؟ یعنی بدون مهربون؟"

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۰۰ ، ۱۷:۳۰
تیستو

مجموعه ی کآشوب / نشر اطراف

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۰۰ ، ۲۱:۱۹
تیستو

- نوشته شده بر اساس یک داستان واقعی

- تمامی اسامی ساختگی بوده و هر گونه شباهت اسامی با افراد حقیقی تکذیب می شود.

کل ماجرا و دیالوگ ها به صورت صد در صد وفادار به واقعیت بوده است.

- تمامی اطلاعات از طریق مصاحبه ی حضوری و تلفنی با افراد حاضر در عملیات جمع آوری شد.

- آقای دزد چند هفته بعد دم درب منزل مجردی شان (بیشتر شبیه خونه تیمی بود البته) دستگیر شد.

- اموال مسروقه هیچ وقت بازگردانده نشد.

- رد مال هیچ وقت وصول نشد.

- آقای دزد بعدها اعتراف کرد که روز واقعه تا حدود ساعت ۹ صبح درون نیزار (البته به شکل فرو رفته در گِل تا حدود گردن) باقی مانده و وقتی از رفتن نیروهای گروه ضربت مطمئن شده، محل وقوع جرم را ترک کرده است.

- خوشبختانه مچ پای یاس جز کوفتگی مشکل دیگری نداشت.

- قصور مهران در اجرای وظیفه ی محوله محرز و ایشان گناهکار شناخته شد.

- دایی جان سابقا قربون بلا و بوسنا علیه الکی الکی قهرمان شد.

- چند روز بعد از دستیگری آقا دزده، بابا احضاریه ای مبنی بر تعیین تکلیف شکایت علیه ایشان دریافت کرد و کلی تعجب کرد که : "مگه میشه؟ چقدر زود!" ولی بعد بررسی بیشتر برگ احضاریه، متوجه شد که برای تعیین تکلیف پرونده ی دزدی قبلی خوانده شده  و دزد فعلی همان دزدی بوده که یک سال پیش یرآق آلات ملک آن طرفی را دزدیده و بابا بخاطر التماس های مادرش به ایشان رضایت داده بود.

- وقتی بابا در دیدار بعدی قضیه دزدی قبلی را به ایشان یادآور شد، ایشان با بیان اینکه "عه اینم زمین شما بود؟ بخدا فکر میکردم دولتیه" مراتب پشیمانی خود را ابراز کرد.

- با تشکر از مامورین حراست محله ی پرنده ها، پرسنل بیمارستان باهنر، اداره ی آب و فاضلاب و شهرداری شهرستان، گروه صنعتی ایران خوردو، ساتر ۳۱۳، دمپایی نیکتا و بانک پاسارگاد.

- با سپاس از خانواده ی محترم فرگوسن، خانواده ی محترم دوست بابا، خانواده ی آقا دزده، طایفه ی آقا دزده و دیگر عزیزانی که ما را در خلق این حماسه یاری کردند.

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۰۰ ، ۱۵:۵۳
تیستو

     ورباختن: [وَ تَ] (فعل) رقصیدن، پایکوبی کردن. این معنی کلمه ی ورباختن در گویش لُریه اما این کلمه اینجا و در شرح وظایف مرحله ی ششم عملیات، استعاره از ریدنه و کنایه است از حساب کسی را رسیدن. ولی حالا یک پای کار لنگه، دزدی نیست که بشه به جد و آبادش ورباخت. و تقریبا همه چیز تقصیر مهرانه.
    گروه ضربت مثل لشکر شکست خورده آمدن توی خونه و با داد و بیداد همدیگه رو نقد می کنن و مخصوصا مهران که می بینه قضیه داره به سمتی می رود که مرحله ی ششم روی خودش در حال اجرا شدنه، شروع می کنه به فرافکنی و مقصر کردن بقیه :  گیر می ده به شیر بیشه ی شجاعت و جسارت که "واسه ما اومده با دمپایی دزد بگیره آره جون عمه اش" خیلی عصبانی داییِ سابقا قربون بلا و بوسنا علیه رو بازخواست می کنه که "حاجی که زنگ زد من توی کوچه پیرهنم رو پوشیدم! تو چطوری وقت کردی بری برا من لباس چریکی بپوشی؟" و در آخر اگر دست خودش بود پسرِ داییِ برگزیده رو که تازه الان هِن و هِن کنان با دوچرخه خودش رو رسونده بود رو،  تکه تکه می کرد و می انداخت توی اتاق تمساح ها، ولی خب به اجبار به گفتن "سِی ای عیبناک" بسنده کرد.
   در حالی که نیروهای گروه ضربت دارن با سر و صدا فیلم دوربین ها رو بازبینی می کردن که بهتر بتونند همدیگه رو مقصر جلوه بدن و قربون بلای قد و بالای برومند خودشون برن که توی فیلم های ضبط شده دیدن، بابا کیف کمری غنیمت گرفته شده رو بررسی می کنه. جز چند تا فویل و یک کارت بانکی که به اسم یک خانم هم هست و چند رسید دستگاه پوز، چیز دیگه ای توی کیف نیست. حالا ساعت چنده؟ ۷ صبح! بابا تلفن را برمیداره شروع می کنه به تلفن کردن به دوستی که فامیلی مشابهی با فامیلی صاحب کارت داره و پرس و جو در مورد اسم روی کارت بانکی که آیا می شناسدش؟ و اصلا کیه و چند سالش هست و ربطش به ماجرا چیه؟
خلاصه در زمانی که سر و صدا و داد و فریاد های گروه ضربت همچنان ادامه دارد و تازه! هانی هم به جمعشون اضافه شده و هی یه بد و بیراه به گروه ضربت می گه که برا چی اینقده دست و پا چلفتی بودن و دو تا بد و بیراه به گوشی اش که چرا سایلت بوده  و دایی جانِ سابقا قربون بلا و بوسنا علیه که در تلاشه با با گفتنِ "میترا خانوم فکر نکنین ما همیشه اینطوری هستیما. بخدا ما خیلی مهربونیم" وضعیت رو برای همسرِ شیر ژیانِ بیشه ی شجاعت و جسارت که احتمالا فکر میکرده بین گروه ضربت دعوا راه افتاده و وحشت زده اومده طبقه پایین، تلطیف کنه، هویت دزد شناسایی  و پدر و مادر و جد آبادش معلوم شده بود و راس ساعت ۸ صبح بابا داشت با برادر بزرگه ی آقای دزد (که اتفاقا کلی هم شاکی بود که پای کارت بانکی دخترِ ۱۰ ساله اش به این ماجرا باز شده) صحبت می کرد و قرار شد به محض آفتابی شدن دزده خبرمون کنه. یس. لیوینگ این شهرستان ایز لایک دیس. اَند آی تینک دتس ریلی بیوتیفول.

   حالا گروه ضربت آروم گرفتن و یکی یکی دارن میرن خونه شون و سوسن خانم و میترا شیرِ بیشه ی شجاعت و جسارت رو بردن بیمارستان تا از مچ پاش عکس بگیرن. ولی هنوز یک مشکلی هست، مهران دل رفتن نداره: "الان برم خونه به دخترِ آقا شاهرخ چی بگم؟ بگم دزده از دستم فرار کرد؟"

۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۰۰ ، ۲۱:۲۳
تیستو

   آدمی نمی تونه همیشه همه چیز تموم باشه. مثل دایی برگزیده که پیامک هاش برگزیده است، دُرُست، فرز هست. دُرُست. خوشتیپ هست. دُرُست. ولی اونقده لفتش داده که وقتی به میدان نبرد می رسه که قضیه رسیده به ته دیگ. دزده داره میدوه و یگانه شیر ژیان هم دنبالش و خب داییه هم چنان می دوه دنبالشون که اصلا انگار از بدو شروع ماجرا اینجا کشیک می داده. اینجا چند اتفاق باهم افتاد. یاس داره می دوه دنبال دزده و دزده یهو می پیچه ولی خب ترمز ABS  دمپایی که شیر ژیان پاشون کرده بودن عمل نمی کنه یاس چای پیچش می افته توی چاله و از ناحیه ی مچ پا اوخ می شه و دزده جلوی چشم نیروهای ویژه توی نیزار ناپدید می شه.

    حالا نیزار رو داریم که چند نفر از شما عزیزان به نیکی به نیزار اطراف خونه ی ویزلی ها تشبیه ش کرده بودید. ممنون که اینقده اهل دلید، ماچ به کله تون. خب داشتم می گفتم. حالا همه ی نیرو ها رسیدن و اطراف نیزار رو کامل گشتن و هیچ خبری از دزده نیست. آب شده رفته توی زمین. از اون طرف نیزار اونقدر کوچیک نیست که بشه داخلش رو دید و اونقدری هم نیست که نیروها مطمین باشن از اونجا خارج شده‌ و کار از کار گذشته. از طرفی چون نمیدونن دزده سلاح سردی چیزی همراهش هست یا نه، نیروهای ویژه ترجیح میدن جنگ تن به تن صورت نگیره. و از اون مهم تر، گروه ضربت بخاطر مصدومیت یگانه شیر ژیان بیشه ی شجاعت و جسارت ، ستونِ پیاده نظام رو از دست داده.

    پس چی کار کردن؟ کاملا لُری، سنگ برداشتن و شروع کردن به پرت کردن توی نیزار. عصبانی، خسته، ضایع شده، مصدوم. سنگ پرانی می کردن، بلکه دزده احساس نا امنی کنه و مجبور بشه از لونه اش بیاد بیرون. از اون ور مهران با صدای بلند، عملیات روانی رو هم اجرا میکرد: چیکارش داشتین بابا بنده ی خدا یه آدم بدبختی بود ولش میکردین...و سنگ ها رو بلند تر پرت می کرد. که چی بشه؟ که شاید خر بشه و فکر کنه کاریش ندارن، بلکه بیادش بیرون. از اون طرف ماشین گشت محله ی پرنده ها که صدای تیر اندازی رو شنیده حالا رسیده کنار خونه و وقتی ماجرا رو شنیده نور ماشین رو انداخته سمت نیزار و همگی باهم دارن سعی میکنن  منجنیقی دزد شکار کنن و کوتاه هم نمیان ولی خب کم کم آفتاب در میاد و نتیجه ای حاصل نمیشه، پس عصبانی، خسته، ضایع شده و مصدوم راه می افتن برن توی خونه و مرحله ی پنجم که دستگیری دزد باشه تیک نمیخوره. اما این بدین معنی نیست که گروه ضربت مراحل بعدی رو بی خیال میشه.

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۰۰ ، ۱۶:۴۱
تیستو

     اگر مهران یک اَبرقهرمان بود نیروی فراطبیعی اش چیزی نبود جز"عطش سیری ناپذیر فضولی". بله. مهران گوشه ی استراتژیک رو ول کرد به امان خدا و تونست چند متری نزدیک بشه، چیز خاصی هم ندید ولی خب بند رو خوب آب داد. چون بابا بی خبر از جا به جا شدن مهران، عملیات رو شروع کرده بود.

    اینطوری که تفنگ شکاری شناسنامه دار و سریال دار و دارای مجوز رسمی از مراجع قضایی و تمدید جواز شده در همان مراجع قضایی، که مدارک آن بصورت اصل و فتوکپی برابر اصل، قابل ارائه به سربازان گمنام می باشد، رو میذاره گوشه ی پنجره و یه تیرِ هوایی در محیطی به مساحت خیلیییی و تا شعاع یک کیلومتری خالی از منازل مسکونی، شلیک کرد. و خب طبق پیش بینی، چنان رعب و وحشتی ایجاد کرد که دزده مثل قرقی از همون گوشه ای که مهران ولش کرده بود در رفت!

    حالا از میدان نبرد فاصله می گیریم یه گریزی می زنیم به توصیف حالِ همسرِ یگانه شیرِ ژیانِ بیشه ی شجاعت و جسارت. یه دختر تهرانی که اولین بار با همسرش اومده شهرستان و همون شب اول با چشم های گریان همسر برومندش رو با لباس رزم بدرقه ی جبهه ی نبرد کرده و حالا صدای تیراندازی واقعی هم می شنوه. همین. میخواستم تصورش کنین. دیگه به شما ربطی نداره که شیرِ ژیان با زیرپوش وشلوار چهارخونه و دمپایی رفته بوده دزد بگیره. وای؟ بیکاز کفشش نو بوده!

    برمیگردیم به میدان نبرد، خب، از این ور آقای دزد رو داریم که عین فیلما مشکی پوشیده و عین فشنگ در رفته و خیلی جدی، جلوی چشم نیروهای فوق ویژه ی گروه ضربت از دیوار صاف بالا رفته و از اونجا میخواد بپره پایین... منتهی... منتهی در آخرین لحظه کیف کمری اش گیر میکنه به اسباب اثاثیه ی کنار دیوار و همین مکث باعث میشه دایی جانِ سابقا قربون بلا بوسنا علیه چنگ بزنه و کیفی که همراه دزده بود رو ازش بقاپه و ولی خود دزده از اون ور می پره پایین. دیگه اینم به شما ربطی نداره که دزده یه کیف هم توی دست و پاش بوده و باز تونسته از دست ۴ شیرژیان خانواده ی ما فرار کنه.

    خلاصه دزده از روی دیوار در رفت و نیروها د بدو دنبالش. حالا پشت دیوار کوچه و آبادی که نیس، زمین برهوت هم نیست! اینجا میرسیم به اون موقعیت سوق الجیشی که اول داستان فرمودم: پشت دیوار نی زاره!

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۰۰ ، ۱۹:۳۵
تیستو