درخت بلوط

بایگانی

۱۲ مطلب در اسفند ۱۴۰۰ ثبت شده است

     تا به اینجا مرحله ی یک و دو و سه با موفقیت انجام شده یعنی دوربین گذاشتیم و دنبال دزد گشتیم و دزد رو دیدیم و پسنیدیم و  حالا رسیدیم به مرحله ی چهارم: تماس با گروه ضربت.

   بدین ترتیب دقایقی بعد از مشاهده ی دزد، در نقطه ای آن سوی شهرمون، مهران و خانومش با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار میشن و خانومش بدون اینکه شماره ی روی گوشی رو ببینه، میگه "دزدُ گرفتن" (میخوام سطح هوشیاری و امادگی دفاعی خانواده رو به رخ بکشم). اینطور میشه که مهران بدون معطلی می پره داخل واحد طبقه ی پایینی شون که خونه ی دایی کوچیکه باشه و کلید ماشین داییه  رو برمیداره و با سرعت به سمت خونه ی ما میاد.

   در نقطه ی دیگر از شهرمون  گوشی هانی زنگ می خوره ولی خب چون سایلنت بوده هانی از خواب بیدار نمی شه و فرصت نمایش رشادت های خودش به جهانیان و البته ساناز رو برای همیشه از دست می ده.

   در یه نقطه ی دیگه از شهرمون، دایی برگزیده با صدای زنگ تلفن بیدار میشه و نمازش رو می خونه و آسته آسته و با دل گندگی سوار ماشینش میشه تا خودش رو به میدان نبرد برسونه.

   در همون نقطه یه چند تا کوچه اونور تر، دایی جانِ سابقا قربون بلا و بوسنا علیه با زنگ تلفن از خواب بیدار میشه و پیراهن خاکی دو جیب و شلوار خاکی شش جیب تولیدِ ساتر 313 رو می پوشه و سوار ماشینِ خودش نه، آخه ممکنه خطی غباری چیزی بهش بشینه، سوار ماشین خانومش میشه و خودش رو به میدان نبرد می رسونه.

  بله. در کمترین زمان ممکن بابا با داییِ برگزیده، داییِ سابقا قربون بلا و بوسنا علیه، هانی و مهران تماس گرفته و همزمان رفته طبقه ی بالا که یگانه شیرِ ژیانِ بیشه ی شجاعت و جسارت، والاحضرت همایونی، یاس رو بیدار کرده تا بیاد و به بزمی که در جریانه بپیونده‌.

   دقایقی بعد یگانه شیرِ ژیانِ بیشه ی شجاعت و جسارت بیدار شده اومده پایین، مهران جایی نزدیک خونه ماشین رو پارک کرده و داره پیاده میاد سمت خونه. یهو یه صدای تر تری بلند میشه.بله، صدای ماشین زن داییه که دایی جانِ سابقا قربون بلا و بوسنا علیه رو در in style ترین حالت ممکن به کارزار رسونده.اندک اندک جمع مستان می رسد.

   وقتی همه نیروها رسیدن تقسیم وظایف انجام شد. بابا که قرار بود پای دوربین بمونه و با تلفن با بقیه ارتباط داشته باشه و در موقعیت مناسب شیپور شروع عملیات رو بنوازه موجبات ترس جناب دزد رو فراهم کنه و بدین ترتیب به آسونی توسط شوالیه ها که در تاریکی کمین کردن دستگیر بشه. سه گوشه ی استراتژیک از زمین رو هم که هر کدوم خودش یه راه فرار بود رو بین اعضای گروه ضربت تقسیم کردن. یه گوشه ی زمین رو دادن به یگانه شیرِ ژیانِ بیشه ی شجاعت و جسارت، یه گوشه واسه دایی جان قربون بلا و بوسنا علیه و گُل گوشه ها رو هم دادن دست مهرانحالا دزده کجاست؟ راحت و بی دغدغه واسه خودش می گرده، می چرخه، سوا می کنه، اینطوریه که نیروهای گروه ضربت راحت سر جاشون قرار می گیرن و قراره وقتی کارش تموم شد و بابا اعلام کرد بگیرنش.

خب نیروها همه سرجاشون قرار گرفتن. نفس ها در سینه حبس، دزده هم داره کار خودش رو می کنه، غیر از دزده همه ساکت و بی حرکتن. البته ما اینطور فکر می کردیم. چون در واقع همه سر جاشون بی حرکت بودن بجز دزده و البته شپش های تنبون مهران. چون نتونست طاقت بیاره و راه افتاد که به دزده نزدیک بشه تا دقیق تر ببینه داره چیکار می کنه.

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۰۰ ، ۲۲:۵۴
تیستو

   موقعیت سوق الجیشی خونه ی ما یه طوریه که خیلی خاص و یونیک و اینچیزاس... دروغ گفتم... موقعیت خونه ی ما یه جوریه که نه محله ی این ور ما رو گردن می گیره و نه محله ی اون ور. همینطوری اون وسط افتادیم تک و تنها، نه نور درستی داریم و نه حتی آب و برق مون بدون مشکل بوده. لذا هر وقت هم بحث امنیت خونه ی ما شده، محله ی شتر ها بهمون گفته به ما چه! تو پرنده ای پر داری، محله ی پرنده ها هم گفته: تو شُتری که، گردنت رو ببین؟ خلاصه اینطوریه که زمین کنار خونمون که ملک شخصی ماست، علاوه بر حاصلخیزی، کمی تا قسمتی دزدخیز هم هست.
      خب حالا شاید بگید چرا وسایلتون رو اونجا می ذارین که کسی بدزده؟ لذا باید یادآوری کنم که خونه ی ما گاراژ قیداره، در نتیجه زمینمون هم پر از وسایل بقیه اس، حالا شاید برا رضای خدا یه فرقون خودمون هم قاطی اون همه وسیله باشه، ولی بیشترش اموال فک و فامیله. بعد فقط وسیله هم که نیست، درخت میوه هم هست که خب بسته به فصلش، میوه های رسیده ی سر دیوار برای رهگذرها وسوسه برانگیز میشه.
      خلاصه قصه اینطوری شروع شد که روزی از روزها بابا حین آبیاری سبزی ها متوجه میشه که انگار بعضی وسایل هر روز جا به جا و حتی ازشون کم میشه و خب این کار فقط از دزد برمیاد. پس نقشه ی عملیات با هفت محور طرح و تصویب و عملیاتی شد:

۱-کار گذاشتن دوربین
۲- کشیک دادن برای گرفتن دزد
۳- مشاهده ی دزد
۴- تماس با گروه ضربت
۵- دستگیری دزد
۶- وَرباختن مِن جَد و آبادِش
7- تحویل ایشان به مراجع قانونی 

     عملیات با کار گذاشتن دوربین توسط مهران آغاز و با کشیک های شبانه ی بابا و پرسه های گاه و بیگاه پسرخاله بزرگه (که اینجا اسمش رو میذاریم هانی) و البته مهران ادامه پیدا کرد ولی هر چقدر بیشتر می گذشت کمتر نتیجه ای در پی داشت. زرشک...در واقع هیچ نتیجه ای در پی نداشت! ولی خب نا امیدی راهی به دل خانواده ی فرگوسن نداشته و نداره و نخواهد داشت. لذا کشیک دادن ها ایییینقدر ادامه پیدا کرد که رسید به شب تاسوعا.

فکر کن روز 8 محرم به آخر رسیده و بعد از ساعت ۱۲ شب، شهر توی سکوت مطلقه. یاس و خانومش که برای اولین بار بعد از ازدواج اومدن شهرمون سر بزنن، طبقه ی بالا خوابن. بابا که تا آخر شب مراسم بوده، نزدیکای اذان جلوی تلویزیون چرت میزنه که مامان بیدار میشه بهش میگه من میشینم پای دوربین تو یکم بخواب، بابا هم میره برای نماز و یکم استراحت ولی خب خیلی طول نمی کشه که برمیگرده سر پُست و به مامان میگه بره بخوابه و خودش دوباره زُل میزنه به تلویزیون. نزدیکای ساعت ۵ و نیم بود و بابا خسته و نا امید داشت فکر میکرد که امشب هم خبری نیس که یهو دزده رو توی صفحه ی تلویزیون می بینه.

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۰۰ ، ۲۰:۲۶
تیستو