درخت بلوط

بایگانی

جنگجویان سپیده دم قسمت اول

سه شنبه, ۱۰ اسفند ۱۴۰۰، ۰۸:۲۶ ب.ظ

   موقعیت سوق الجیشی خونه ی ما یه طوریه که خیلی خاص و یونیک و اینچیزاس... دروغ گفتم... موقعیت خونه ی ما یه جوریه که نه محله ی این ور ما رو گردن می گیره و نه محله ی اون ور. همینطوری اون وسط افتادیم تک و تنها، نه نور درستی داریم و نه حتی آب و برق مون بدون مشکل بوده. لذا هر وقت هم بحث امنیت خونه ی ما شده، محله ی شتر ها بهمون گفته به ما چه! تو پرنده ای پر داری، محله ی پرنده ها هم گفته: تو شُتری که، گردنت رو ببین؟ خلاصه اینطوریه که زمین کنار خونمون که ملک شخصی ماست، علاوه بر حاصلخیزی، کمی تا قسمتی دزدخیز هم هست.
      خب حالا شاید بگید چرا وسایلتون رو اونجا می ذارین که کسی بدزده؟ لذا باید یادآوری کنم که خونه ی ما گاراژ قیداره، در نتیجه زمینمون هم پر از وسایل بقیه اس، حالا شاید برا رضای خدا یه فرقون خودمون هم قاطی اون همه وسیله باشه، ولی بیشترش اموال فک و فامیله. بعد فقط وسیله هم که نیست، درخت میوه هم هست که خب بسته به فصلش، میوه های رسیده ی سر دیوار برای رهگذرها وسوسه برانگیز میشه.
      خلاصه قصه اینطوری شروع شد که روزی از روزها بابا حین آبیاری سبزی ها متوجه میشه که انگار بعضی وسایل هر روز جا به جا و حتی ازشون کم میشه و خب این کار فقط از دزد برمیاد. پس نقشه ی عملیات با هفت محور طرح و تصویب و عملیاتی شد:

۱-کار گذاشتن دوربین
۲- کشیک دادن برای گرفتن دزد
۳- مشاهده ی دزد
۴- تماس با گروه ضربت
۵- دستگیری دزد
۶- وَرباختن مِن جَد و آبادِش
7- تحویل ایشان به مراجع قانونی 

     عملیات با کار گذاشتن دوربین توسط مهران آغاز و با کشیک های شبانه ی بابا و پرسه های گاه و بیگاه پسرخاله بزرگه (که اینجا اسمش رو میذاریم هانی) و البته مهران ادامه پیدا کرد ولی هر چقدر بیشتر می گذشت کمتر نتیجه ای در پی داشت. زرشک...در واقع هیچ نتیجه ای در پی نداشت! ولی خب نا امیدی راهی به دل خانواده ی فرگوسن نداشته و نداره و نخواهد داشت. لذا کشیک دادن ها ایییینقدر ادامه پیدا کرد که رسید به شب تاسوعا.

فکر کن روز 8 محرم به آخر رسیده و بعد از ساعت ۱۲ شب، شهر توی سکوت مطلقه. یاس و خانومش که برای اولین بار بعد از ازدواج اومدن شهرمون سر بزنن، طبقه ی بالا خوابن. بابا که تا آخر شب مراسم بوده، نزدیکای اذان جلوی تلویزیون چرت میزنه که مامان بیدار میشه بهش میگه من میشینم پای دوربین تو یکم بخواب، بابا هم میره برای نماز و یکم استراحت ولی خب خیلی طول نمی کشه که برمیگرده سر پُست و به مامان میگه بره بخوابه و خودش دوباره زُل میزنه به تلویزیون. نزدیکای ساعت ۵ و نیم بود و بابا خسته و نا امید داشت فکر میکرد که امشب هم خبری نیس که یهو دزده رو توی صفحه ی تلویزیون می بینه.

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۰/۱۲/۱۰
تیستو

نظرات  (۳)

چرا ادامه‌دار می‌نویسی؟ ما طاقت نداریم

پاسخ:
آخه خیلی زیاده. تازه آخرشم هنوز ننوشتم🤦🏻‍♀️
۱۱ اسفند ۰۰ ، ۱۸:۱۰ أنارستان ...

قسمت دوم کی اکران میشه؟

پاسخ:
امشب در سینماهای سراسر کشور

الان حال سوباسا رو دارم که تا جمعه ی هفته بعد باید تو هوا باشه تا گل بزنه:|

پاسخ:
نه دیگه شبی یکی میذارم :)))) دیگه جنگجویان ما اینقده هم دلیر نیستن که جنگشون طول بکشه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">