جنگجویان سپیده دم قسمت سوم
اگر مهران یک اَبرقهرمان بود نیروی فراطبیعی اش چیزی نبود جز"عطش سیری ناپذیر فضولی". بله. مهران گوشه ی استراتژیک رو ول کرد به امان خدا و تونست چند متری نزدیک بشه، چیز خاصی هم ندید ولی خب بند رو خوب آب داد. چون بابا بی خبر از جا به جا شدن مهران، عملیات رو شروع کرده بود.
اینطوری که تفنگ شکاری شناسنامه دار و سریال دار و دارای مجوز رسمی از مراجع قضایی و تمدید جواز شده در همان مراجع قضایی، که مدارک آن بصورت اصل و فتوکپی برابر اصل، قابل ارائه به سربازان گمنام می باشد، رو میذاره گوشه ی پنجره و یه تیرِ هوایی در محیطی به مساحت خیلیییی و تا شعاع یک کیلومتری خالی از منازل مسکونی، شلیک کرد. و خب طبق پیش بینی، چنان رعب و وحشتی ایجاد کرد که دزده مثل قرقی از همون گوشه ای که مهران ولش کرده بود در رفت!
حالا از میدان نبرد فاصله می گیریم یه گریزی می زنیم به توصیف حالِ همسرِ یگانه شیرِ ژیانِ بیشه ی شجاعت و جسارت. یه دختر تهرانی که اولین بار با همسرش اومده شهرستان و همون شب اول با چشم های گریان همسر برومندش رو با لباس رزم بدرقه ی جبهه ی نبرد کرده و حالا صدای تیراندازی واقعی هم می شنوه. همین. میخواستم تصورش کنین. دیگه به شما ربطی نداره که شیرِ ژیان با زیرپوش وشلوار چهارخونه و دمپایی رفته بوده دزد بگیره. وای؟ بیکاز کفشش نو بوده!
برمیگردیم به میدان نبرد، خب، از این ور آقای دزد رو داریم که عین فیلما مشکی پوشیده و عین فشنگ در رفته و خیلی جدی، جلوی چشم نیروهای فوق ویژه ی گروه ضربت از دیوار صاف بالا رفته و از اونجا میخواد بپره پایین... منتهی... منتهی در آخرین لحظه کیف کمری اش گیر میکنه به اسباب اثاثیه ی کنار دیوار و همین مکث باعث میشه دایی جانِ سابقا قربون بلا بوسنا علیه چنگ بزنه و کیفی که همراه دزده بود رو ازش بقاپه و ولی خود دزده از اون ور می پره پایین. دیگه اینم به شما ربطی نداره که دزده یه کیف هم توی دست و پاش بوده و باز تونسته از دست ۴ شیرژیان خانواده ی ما فرار کنه.
خلاصه دزده از روی دیوار در رفت و نیروها د بدو دنبالش. حالا پشت دیوار کوچه و آبادی که نیس، زمین برهوت هم نیست! اینجا میرسیم به اون موقعیت سوق الجیشی که اول داستان فرمودم: پشت دیوار نی زاره!
یاد اون سکانس بلاتریکس در اطراف خونه ویزلی ها و تعقیب و گریزشون افتادم..