درخت بلوط

بایگانی

   توی پرواز با بغل دستیم سر لم دادن روی دسته ی صندلی دعوام شد. فکر کنین بعد یارو پررو پررو راه افتاد دنبالم و سوار اسنپ شد و باهام اومد هتل! حتی اتاق که گرفتم تا دم در اتاق اومد. بعدم اومد داخل! الانم هی داره نق میزنه، میگه زودتر کاراتو بکن بریم حرم.

عجیبه واقعا. مردم خیلی پررو ان.

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۰:۵۶
تیستو

  روز عید -فطر- با خانواده رفته بودیم پیک نیک. بعد از ناهار ما دخترا رفتیم یکم پیاده روی کنیم. تا یکم کُنار خوردیم و دور هم نشستیم گپ زدیم نیم ساعت چهل دقیقه ای گذشت. وقتی داشتیم برمیگشتیم از دور دیدیم پسرا تور بستن و دارن والیبال بازی میکنن. ساناز (دختر دایی) خندید گفت: بچه ها الان میریم میبینیم عمه ها نشستن دور هم دارن سبزی خوردن پاک میکنن و حرفای خاله زنکی میزنن، مهران هم نشسته بینشون.

   حدسش اشتباه بود. داشتن باقالی پاک میکردن. البته مهران هم نشسته بود بینشون.

۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۸:۳۸
تیستو

    یک هفته پیش برای زن دایی ام بوتاکس زده بودم. بدون اذن و اطلاع شوهر. دیشب داییه زنگ زده واسه کاری، گوشی روی اسپیکره‌. زن دایی از اون داد میزنه میگه مرسی دستت درد نکنه خیلی خوب شده. داییه از این طرف شروع میکنه به غر زدن. میگه چیکارش کردی؟ من راضی نبودم! اینکارا ضرر داره. میگم خو چته! موهاشو رنگ کردم!

    باورتون نمیشه! به خانومش گفت: کو بیا ببینم؟

۱ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۲:۲۴
تیستو

دارم پیر می شوم، آن هم توسط غم هایی که مال من نیستند.

۳۰ فروردين ۰۳ ، ۲۲:۴۵
تیستو

- برام قرص معده بنویس.

+کدوم قرص؟

- همون که کپسوله.

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۰۳ ، ۲۳:۳۸
تیستو

   بیان شبیه این پاساژ های باریک و تاریک وسط بازار شده که عنوان مغازه ها رو با رنگ جا به جا پریده، پشت شیشه نوشتن و جنس ها همه خاک گرفته و صاحب مغازه های سن و سال دار همه جمع شدن توی یه مغازه و چای میخورن و بچه های صاحب مغازه ها توی دلشون منتظرن باباهه خودش رو بازنشسته کنه که بتونن پاساژ رو بکوبن و به جاش یه مال جدید پر زرق و برق بزنن و توش کتونی جوردن فیک بفروشن خدا تومن.

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۰۳ ، ۰۹:۵۶
تیستو

به مناسبت امروز جوراب هوافضاییم رو پوشیدم :)

۸ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۰۳ ، ۱۰:۵۳
تیستو

     کتاب روی میز مامانش رو دیده بود و پرسیده بود "خاورمیانه یعنی چی؟" مامانش براش توضیح داده بود که یه منطقه خیلی مهمی توی جهان هست که ایران هم اونجاست. از اون موقع گاهی مامانش رو خاورمیانه صدا میکنه. مامانش پرسیده چرا؟ فرمودن: "آخه تو هم خیلی مهمی"

۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۰۳ ، ۲۲:۵۷
تیستو

    من در دلتنگی و دلتنگی در من غرق شده. سوا شدنی نیستیم. شده ایم یک محلول همگن‌‌.

   کاش مرا بگذراند توی دستگاه سانتریفیوژ. کاش وصلم کنند به الکترود و الکترولیزم کند. کاش بتوانند جدایمان کنند. فراق دارد سلول به سلولم را میخورد.

۱۳ فروردين ۰۳ ، ۲۳:۱۷
تیستو

   بابای من تنبل است. یعنی از این مردهایی نیست که فنی باشد و همیشه آچار و بیل به دست، برای کارهای فیزیکی داوطلب شود. هر چند دوبار عمل جراحی دیسک کمرش را هم نباید ندید گرفت.
  اینطور بود که وقت ساخت جا فرگوسنی، وقتی دوتا شوهر خاله و پسرخاله ها و تک و توک دایی ها داشتند دیوارهای اصلی خانه را می ساختند، زیر آفتاب پاییزی لم داده بود و تماشایشان می کرد. دیوار هنوز یک متری بیشتر بالا نرفته بود که گفت "اوستا های عزیز دیوار کجه‌". چه جوابی گرفت؟ خنده و مسخره بازی که "حاجی کج خوابیدی آخه" "یکی یه بالشت دیگه بیاره بذاره پشت کمر حاجی که زاویه دیدش تراز بشه". بابا مثل همیشه خندید ولی بازهم سر حرفش ایستاد: "دیوار کجه"
   چه شد‌؟ دیوار رسیده بود به دو و نیم متر که شورای اساتید مجبور شد اعتراف کند که دیوار کج است و با بدبختی دیوار را خراب کردند و دوباره از اول...

اینها را گفتم که بگویم ریده‌اید با این بچه تربیت کردنتان. نقطه.

۰۶ فروردين ۰۳ ، ۱۱:۵۴
تیستو