دردِ معمولی بودن در 36 سالگی، خیلی بیشتر از 20 سالگی است.
دردِ معمولی بودن در 36 سالگی، خیلی بیشتر از 20 سالگی است.
اینایی که سر من میاد کارما نیست. حضرت ابوالفضل شخصا زده به کمرم.
اون روز دوستم اصرار اصرار که یه عکس بده واسه تولدت استوری کنم. ما هم کوتاه اومدیم چند تا خوبش رو (به زعم خویش البته) فرستادیم. بعد روز تولدم که پیام اومد فلانی منشن یو، میرم میبینم رو عکسه فیلتر گذاشته 😂
بختت تیستو که هیشکی رو راضی نمیکنی
برای این بچه آزمایش نوشتم، اینقدر ذوق داره که دقیقا نمیدونم در جریان هست قراره با چی مواجه بشه یا نه.
تنها شادی و ذوق واقعی و از ته دلم در ۱۴۰۳، قبولی دختر خاله در دانشگاه بود. حالا در نوروز ۱۴۰۴ با اولین حقوقی که بعنوان معلم دانشجو گرفته، برای من و شاخدار روسری خریده 😍
کاش می شد تکه های این روح خسته را درون برنوی بابا پنهان کنم، و درون چرخ خیاطی مامان و عینک یاس و تبلت شاخدار.
تکه ی آخر را هم بگذارم درون هندزفری میم و همیشه همراهش باشم. و تمام، خودم همینجا زندگی کردن را متوقف کنم.
بچه های درمونگاه یه سفره ی هفت سینی چیدن، دیدنی! هر سین بدون هیچ نظمی افتاده یه گوشه. انگار که سمنو فحش پدر داده به سکه ها و رفته اونور نشسته.خوشه های گندم هم روشون رو کردن اون طرف که با سنجد و سیر که سر ارث باهاشون درگیرن چشم تو چشم نشن. ماهیه هم از این ور داره برای سماق لب میزنه: بوووخووورمت. سماق هم از همون دور جواب میده: گی مَ ایخَری.
جونم براتون بگه که، اولِ اولش یه کُپه گُه بوده، بعد اعصاب من دورش تشکیل شده.