کاش تیستو ساعت برنارد داشت
يكشنبه, ۱۰ آذر ۱۴۰۴، ۰۱:۰۳ ب.ظ
عمود ۱۰۱۳ بودیم. موکب یکی از کشور های همسایه. از نیمه شب خیلی گذشته بود که رسیدیم آنجا. حدحد و دوستش و یومونچه آنجا منتظرمان بودند. میم همراهشان رفت برای شام و گعده. من هم رفتم زنانه. قرار بود ۷ صبح راه بیافتیم. ۷ صبح که نه ولی ۷:۳۰ توی محوطه موکب بودم. سر محلی که قرارگذاشته بودیم. میم اما نیامد. خواب مانده بود.
مداحی ترند آن سال که خیلی هم دوستش داشتم در محوطه به گوش می رسید. با همان کوله ی روی دوش و لباس هایی که هنوز کمی نم داشت، نشستم روی جدول کنار ورودی. زل زده بودم به پرچم سرخ حسینی بزرگی که بالای موکب برافراشته بود و با وزش باد به زیبایی موج برمیداشت. به این فکر میکردم که چقدر دلم می خواهد برای این پرچم بمیرم.
۰۴/۰۹/۱۰
ان شاالله در کهنسالی🤲🏻