حالا خودش که خبر نداره، ولی روزی دو بار میرم ساعتی که براش خریدم رو نگاه میکنم و اون لحظه ای که برای اولین بار می بینتش و [اگر خدا بخواد] ذوق میکنه رو تصور میکنم.
حالا خودش که خبر نداره، ولی روزی دو بار میرم ساعتی که براش خریدم رو نگاه میکنم و اون لحظه ای که برای اولین بار می بینتش و [اگر خدا بخواد] ذوق میکنه رو تصور میکنم.
اومده داروهای مزمن اش رو بگیره. فرمود: قرص آهن و فولیک اسید هم بنویس. قبول نکردم و توضیح دادم که نسخه جا نداره، دفعه بعد که اومدی مینویسم. گفت: اگر میخوای بنویسی همین حالا بنویس چون میرم و تا چند ماه دیگه نمیام. گفتم تو رو خدا دوباره بیا . دل ما رو نشکن :)
ولی حیف شد که یادم نبود بگم: ما رو دور ننداز...
"دِلِ پُری، وَ تُنگُری" یعنی دلی که پر باشد به تلنگری بند است، اشاره کنی لبریز می شود.