خاطرات خارج از درمانگاه
واسه امتحان عملیِ دوره، چهار نفری نشسته بودیم جلوی استادِ بی اعصاب و دو قطبیِ یکی یکی ازمون سوال میپرسید و اگرم جواب رو بلد نبودیم سوال به نفر بعدی میرسید. یکی مون عاقله مردی بود یه کوچولو کوچیک تر از بابام. انصافا خوب بلد بود. نمیگم غلط غلوط نمیگفت چیزی (خودمم میگفتم) ولی در کل خیلی خوب خونده بود و یاد گرفته بود. آخرای جلسه که نوبتش شده بود دوباره سوال جواب بده قبل از سوال استاده بهش گفت "من هم افختار میکنم به شما و هم ازتون خجالت میکشم چون با این سن و سال درس خوندن و چیز جدید یادگرفتن خیلی سخته که شما عالی از پسش براومدی و این کاریه که من نمیتونم انجام بدم." سپس ازش پرسید چطوری هیالاز* تزریق میکنیم و اصلا چی هست؟ که متاسفانه آقاهه این قسمت رو بلد نبود. استاده هم فرتی انداختش.
*هیالاز: یه آنزیمی هست که هیالورونیک اسید رو تجزیه میکنه. واسه ی کسانی که ژل تزریق میکنن وجودش توی مطب بسیار ضروریه. که مثلا اگر ژل جای بدی رفت یا زیاد شد یا اصلا راه رگ رو سد کرد، بزنن که مصیبت پیش نیاد.
دوقطبیش هم شدید بوده ظاهرا:-))
ما هم یه استاد داشتیم از بخت من قطب خوبش بهم افتاد. موقع امتحان آناتومی یه نگاه بهم انداخت گفت شما دیگه چرا اومدید امتحان عملی شما از نظر من پاس شده ایی... و اینگونه بود که من بهت زده از کلاس رفتم بیرون...
جرئتم نداشتم حرف بزنم که نندازه منو یهو