خاطرات جوانیِ تیستو
دوشنبه, ۱۵ فروردين ۱۴۰۱، ۰۷:۲۷ ب.ظ
یه بارم یه بابایی برای اینکه بهم ثابت کنه که پسرش چقد مهربون و دلسوزه، که راضی بشم و بهشون جواب مثبت بدم، تعریف می کرد که پسرش همیشه به گربه های کوچه غذا می ده :) بله.استراتژی اشتباه، برای فرد اشتباه.
ولی من به میم جواب مثبت دادم که حالا دوتایی باهم به جد و آباد اون همسایه ی احمقی که دم ساختمون به گربه ها غذا میده و باعث شده، کوچه بن بست ما تبدیل به خوابگاه گربه ها بشه، فحش بدیم. البته پسر اون بنده خدا هم رستگار شد. بجای یه پزشک عمومی زپرتی چون من، یه جراح مغز و اعصاب رو گرفت.
۰۱/۰۱/۱۵
از مصائب پزشکان عمومی😂
و من یادمه به حرف حاج آقا مرادی_شهاب شون_ چند سال پیش که با حیوانات مهربان باشیم، اومدم اضافه غذا رو ریختم برا گربه ها و فتنه از همونجا شروع شد. ۸، ۹ ساله گربه ها از خونه بابام اینا جُم نمیخورن. ناگفته نماند که اونموقع مجرد بودم. الان اگه همسرم وارد خونه شون بشه و گربه ببینه، میفته دنبالشون به قصد کشت😂😂😂😅😅😅