خاطرات درمانگاه & خانواده ی دکتر تیستو
يكشنبه, ۲۶ تیر ۱۴۰۱، ۰۵:۱۱ ب.ظ
امروز خیلی شلوغ بود. کلی مریض دیده بودم و هنوز ۲۰ و خرده ی نفر دیگه هم توی لیست انتظار بودن. بین المریضین روم رو کرده بودم سمت دیوار و داشتم اخرین قطره های کافی میکس سرد توی لیوان رو می ریختم توی حلقم که یهو یه مرده سریع خودشو انداخت توی اتاق و در و پشت سرش بست. مهران بود! واسه خرید مغازه ش اومده بود شیراز. یه سلفی باهام گرفت و رفت :)
۰۱/۰۴/۲۶
:)))
عاشق تونم