درخت بلوط

بایگانی

خانواده ی دکتر تیستو & از رنجی که می بریم

چهارشنبه, ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۰۷:۵۰ ب.ظ

   هانی پسر خاله ی بزرگ ماست. هم پسرِ بزرگ ترین خاله است و هم بزرگ ترین پسر خاله. این هانی از هزار سال پیش تا حالا ساناز را دوست دارد. ساناز کیست؟ دختر دایی بزرگه ی خدا بیامرز است و البته بزرگ ترین دختردایی. ولی خب همانقدر که پسرهای خانواده با ازدواج خانوادگی مشکلی ندارند، دختر های خانواده خیلی هم با این قضیه مشکل دارند. لذا تا همین حالا ساناز شونصد هزار بار گفته نه.

   آن اوایل که هنوز پیشنهادی رسمی مطرح نشده بود هانی یک مدتی برای کار رفته بود عسلویه و هر بار می آمد مرخصی برای ساناز کلی سوغاتی می آورد. بعد این وسط برای اینکه ضایع نباشد مجبور بود برای من و شاخدار هم سوغاتی بخرد :) یکی از سوغاتی هایی که برای من آورده بود یک قاب شیشه ای کوچک بود که داخلش خرچنگ و صدف بود و من واقعا دوستش داشتم! خیلی زیاد! هنوز هم دارمش. منتهی دیگر نمیتوانم مثل قبل بگذارمش روی میز، چرا که دخترِ سه ساله ی همکارِ دایی کوچیکه - در غیاب من- شیشه اش را شکسته. حالا اینکه دخترِ 3 ساله ی همکارِ دایی کوچیکه توی اتاق من چه گهی میخورده، بعد از 13 سال هنوز برای من حل نشده.

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱/۰۵/۰۵
تیستو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">