درخت بلوط

بایگانی

ربنا افرغ علینا صبرا

چهارشنبه, ۱۶ فروردين ۱۴۰۲، ۰۹:۴۶ ب.ظ

     چرا نمی نویسم؟ حرف زدن در موردش مثل در آوردن خرده شیشه از کف پاست. آن هم با دست خالی. کف پا راحت می شود، ولی انگشت ها زخم می شوند. هنوز از صبح تا شب گریه میکنیم؟ نه. برگشته ایم خانه و سر کار. غذا میخوریم. ظرف می شوییم. خانه را مرتب می کنیم. غذا می پزیم. تلفنی صحبت می کنیم. زندگی میکنیم خلاصه. جای خالی اش ولی درد دارد. خیلی. نسخه ای که بیست و هفتم برایش روی کاغذ نوشته بودم هنوز روی کتابخانه است. روز اخری که دیدمش هنوز صدایش گرفته بود. باید هنوز 3 تا از 6 کپسول ازیترومایسینی که برایش نوشته بودم باقی مانده باشد. لباس هایش که همیشه پشت در اتاق پذیرایی آویزان می کرد را بردیم بالا توی کمد اتاق خواب مهمان پنهان کردیم. اینها هنوز درد میکند. قربان صدقه هایی که می توانستم بروم و نرفتم درد می کند. حسرت اینکه آخرین بار نبوسیدمش، حیف شدنش، اینکه دیگر هیچ وقت نمی آید درد می کند.

۰۲/۰۱/۱۶
تیستو