درخت بلوط

بایگانی

دایی بوی گلاب میدهد

چهارشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۲۹ ق.ظ

   24 سال پیش که خانواده ی بابا بزرگ به خانه ی فعلی شان نقل مکان میکردند ، پنج سالی از شهادت دایی گذشته بود . ننه اما در خانه ی جدید بی تابی میکرد . انگار  پسر 20 ساله اش را در خانه ی قدیمی جا گذاشته باشد ، قرار نداشت . همان روزها بوته ی گل محمدی توی باغچه را به یاد دایی کاشت و از همان موقع تا 12 سال بعد اشک هایش را همان جا ریخت .

ما در چنین خانه ای بزرگ شدیم .

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۱۰
تیستو

نظرات  (۷)

خوبه که به happy end معتقدی. ولی آخرش رو هم بگو.
:|
پاسخ:
اخرش هم هپی بود . ننه رفت . دیگه برای به یاد دایی بودن یادگاری لازم نداشت . اونجا حتما نزدیک دایی یه .
روحیه ت شبیه کسیه که تازه پارچه گلدار خریده
:|
پاسخ:
:))))
تیر تو مغزت ! تو چرا روحیه ات شبیه کسی نیس که چرخ خیاطی خریده ؟
میخوای پاره از مسائل فلسفی رو مطرح کنم که با همون پارچه گلدار خودتو خفه کنی؟
:|
پاسخ:
کمه واسه خفته کردن . فوقش میزنم زیر گریه و باهاش اشکامو پاک میکنم .
یه متر نیست مگه؟ مثلثی تا کن اندازه میشه
:|
پاسخ:
:|
پیامک
۱۱ تیر ۹۴ ، ۱۹:۲۴ پلڪــــ شیشـہ اے
چ ارزشمند :)


+ کامنت بازی های شماها خعلی خوبهههه ^_^
پاسخ:
خوبی از خودتونه :)
مامان بزرگ من اشکهاشو پای سفره خیلی خیلی ساده هفت سینی میریزد که عمو در اخرین روزها توی اتاق می اندازد و میرود و دیگر هییییچ وقت برنمیگردد هنوز دلتنگ است
:(
هنوز وقتی به خودشو پسرش زیاد فکر میکنم و دلم هوایی میشه دلش هوایی میشه و زنگ میزنه
داغونم یه مدته فاطمه دعا کن
پاسخ:
عزیززززم . خدا صبرشون بده ان شالله .
محتاجم به دعا عزیزم . چشم حتما .
چشمات مال خدا بشه عزیزم
پاسخ:
قربونت :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">