مرد عوضی
چهارشنبه, ۲ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۰۹ ب.ظ
بعد از اینکه هواپیما دوباره برگشت مشهد و جار و جنجالی که مسافرها راه انداخته بودند خوابید ، همگی سوار اتوبوس شدیم و برگشتیم سالن ترانزیت . آنجا تعدادی از مردم بلیطشان را کنسل کردند و رفتند . ما اما به دستور حراست فرودگاه و البته کارمندان شرکت زاگرس باید همان طبقه ی پایین سالن ترانزیت میماندیم تا سریعا سوار هواپیمای جایگزین شویم . رزی که سردش بود و از بغل بخاری تکان نمیخورد . من و آن هم وسایل را زدیم زیر بغلمان و همه را ریختیم روی یکی از نیمکت های ته سالن و خودمان هم ولو شدیم کنارش . همین حین و بین مردک جوانی با ساک دستی اش آمد سمت ما و نخ که چه عرض کنم ، طناب کشتی رد میکرد . طبیعتا محل اش ندادیم ولی مردک پررو آمد شارژر موبایلش را وصل کرد به پریز برق بغل نیمکت ما . من و آن هم دیدیم چاره ای نداریم ، به رزی که کنار بخاری سنگر گرفته بود علامت دادیم که حواسش به وسایل باشد و سریعا رفتیم طبقه ی بالا که هم دنبال یک لقمه نان باشیم و هم به یارو فرصت بدهیم خودش گورش را گم کند . خلاصه اینکه ذرت مکزیکی را خریدیم و وقتی برگشتیم دیدیم رزی روی نیمکت نشسته و از مرتیکه خبری نیست . تا روی نیمکت نشستیم رزی توی گوشم گفت یه پسره اینجا بود همه همش داشت به اون لنگ درازا (سه تا از دخترهای سال پاییینی ) نخ میداد ، اونام محلش نمیذاشتن ! خیلی باحال بود ! گفتم همان که کت و شلوار مشکی پوشیده بود ؟ تایید کرد . چند دقیقه بعد که داشتم قضیه را برای آن تعریف میکردم ، یارو باز سر و کله اش پیدا شد . داشت می آمد سمت موبایلش که یکی از آن سوی سالن صدایش کرد : مسعود خانمت تماس گرفت گفت یه زنگی بهش بزن .
۹۴/۱۰/۰۲
امروز یکی به من زنگ زد به خط جدیدم و کلی فحش و دری وری داد و گفت فلان فلان شده تو زندگی منو نابود کردی
همین شماره رو می برم میذارم رو میز قاضی تو دادگاه و از این حرفا :دی