درخت بلوط

بایگانی

روزها

چهارشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۱۸ ب.ظ

 - می دونی؟ هوا خیلی وقته خوبه. ما حالمون خوش نیس.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۱/۱۸
تیستو

نظرات  (۶)

۱۸ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۳۰ پلڪــــ شیشـہ اے
هنوز شیرازید؟
پاسخ:
بله.
۱۸ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۴۶ پلڪــــ شیشـہ اے
پس به جای ماهم نفس بکشید و لذت ببرید از فضای محشرش. من عاشق شاهچراغ شدم. وای خیلی باصفاست. ترکیب بهارنارنج و حوض و اون فضای معنوی عالیه.
پاسخ:
عه فکر کردم میخواید تشریف بیارید! ای بابا ! چشم حتما جای شما رو هم خالی میکنیم :)
سلام مجدد بهاری بر دوست عزیز (:
بعضی وقت ها باید برای بعضی پُست های یک خطی چیزی نوشت که یه کم حالشون خوب بشه هر چند بی ربط باشه!
در آخرین لحظات سوار اتوبوس شد روی اولین صندلی نشست.از کلاس های ظهر متنفر بود اما حداقل این حسن را داشت که مسیر خلوت بود اتوبوس که راه افتاد نفسی تازه کرد و به دور و برش نگاه کرد.پسر جوانی روی صندلی جلویی نشسته بود که فقط می توانست
نیمرخش را ببیند که داشت از پنجره بیرون را نگاه می کردبه پسر خیره شد و خیال پردازی را مثل همیشه شروع کرد :
چه پسر جذابی! حتی از نیمرخ هم معلومه. اون موهای مرتب شونه شده و اون فک استخونی . سه تیغه هم که کرده حتما ادوکلن خوشبویی هم زده…چقدر عینک آفتابی بهش می آد… یعنی داره به چی فکر می کنه؟آدم که اینقدر سمج به بیرون خیره نمیشه! لابد داره به نامزدش فکر می کنه…آره. حتما همین طوره.مطمئنم نامزدش هم مثل خودش جذابه.باید به هم بیان (کمی احساس حسادت)می دونم پسر یه پولداره با دوستهاش قرار می ذاره که با هم برن شام بیرون.کلی با هم می خندند و از زندگی و جوونیشون لذت می برن؛میرن پارتی، کافی شاپ، اسکی، چقدر خوشبخته!یعنی خودش می دونه؟ می دونه که باید قدر زندگیشو بدونه؟!!دلش برای خودش سوخت.احساس کرد چقدر تنهاست و چقدر بدشانس است و چقدر زندگی به او بدهکار است. احساس بدبختی کرد. کاش پسر زودتر پیاده می شد…!!!
ایستگاه بعد که اتوبوس نگه داشت، پسر از جایش بلند شد.مشتاقانه نگاهش کرد، قد بلند و خوش تیپ بود.پسر با گام های نااستوار به سمت در اتوبوس رفت. مکثی کرد و چیزی را که در دست داشت باز کرد..یک، دو، سه و چهارلوله های استوانه ای باریک به هم پیوستند و یک عصای سفید رنگ را تشکیل دادند.از آن به بعد دیگر هرگز عینک آفتابی را با عینک سیاه اشتباه نگرفت و قدر چیزهایی که داشت را دانست.

پاسخ:
مرسی که حالم رو خوب میکنی :)


شُکر... شکر خدا ...
۱۹ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۴۱ خانم خوشبخت خانم خوشبخت
نظر تق و لق عالی بود.
واقعن همینطوره، چقدر هممون  ظاهر زندگی آدم ها رو میبینیم و خوشبختی رو  از خودمون می گیریم.
پاسخ:
من فقط خسته ام همین. 
هنوز هوا جاری نشده تو ریه هات 
وگرنه هوای خوب حالِ خوب میاره
پاسخ:
شاید! واقعا شاید!
من که گفتم بی ربطه . اصلا ربطی به شما دوست عزیز نداره. ((:


پاسخ:
میدونم :) کلا داستان حال خوب کنی بود! :)))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">