شوق پرواز
بچه که بودم، وقتی که هنوز اینقدر احمق نشده بودم که مرا بفرستند مدرسه، وقتی که هنوز مرجع ام علوم تجربی خودم بود، فکر میکردم آدم ها بال دارند. دو بال محکم از گوشت و استخوان. توی آینه قفسه سینه ام را میدیدم و به تایید سرم را برای خودم تکان میدادم. فکر میکردم باید به تدریج و با زور از بدنم جدایشان کنم. خیلی سعی کردم ولی جز کبودی و قرمزی چیزی عایدم نشد. بعدها اما فهمیدم در راه دشوار بزرگ شدن، این بالهای استخوانی و گوشتی را برای محافظت از قلبم لازم دارم.