درخت بلوط

بایگانی

خانه هنوز آماده ی رفتن نیست

يكشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۰۰ ب.ظ

    سر ظهر دایی آمده بود خانه. همسرش چند روزی هست که رفته مسافرت. سوسن خانم از آشپزخانه صدایش کرد که برای ناهار بمون. گفت: ممنون. امید دعوتم کرده خانه شان. گفتم : امیدِ عمو فلانی؟ گفت بله. مامان از همان جا داد زد: نمیخواد مزاحمشون بشی. همین جا بمون. خندیدم که: دایی! میخواد با رفیقای ناباب رفت و آمد نکنی!به هر حال هنوز باد سوریه تو کله اش هست. دایی بلند جوری که مامان بشنود گفت: ولی من که دارم میرم. سوسن خانم این بار بهش نگفت "بیخود"، به جایش یک چشم غره ی مشتی رفت. دایی به دقیقه نکشیده در رفته بود.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۰۲
تیستو

نظرات  (۶)

نمی دونم چرا 
حس میکنم قبلا یک مطلب با این عنوان و محتوا داشتم..
پاسخ:
منم با یادآوری پست شما، این عنوان رو گذاشتم. پست خلعت خواستنتون بود

اولش خواستم بنویسم راست میگویند: خانه هنوز آماده ی ... بعد دیدم خوب نمیشه
بله..
خودشه
پست آلزلیمر رو هم باید داشته باشم تو وبلاگم
پاسخ:
:)
بله اون پست رو هم دارید. ولی خدایی پست خلعت دیگه خیلی تابلو بود. نباید یادتون میرفت.
فراموشی رو هم دارم پستش رو
دیگه موضوعی برای پرداختن نمونده
باید از عرصه کنار برم
پاسخ:
یا من خیلی وبلاگم رو آدم حساب میکنم یا شما کلا به هیچی دل بستگی ندارید انگار! احسنت!
چطور؟
پاسخ:
اینکه اصلا مطالبتون رو به جا نمی یارین. فقط آشنا هستن براتون
خیر..این خبرها نیست
حافظه نفس های اخرش رو میکشه
پست از یاد رفتن که جای خود داره
پاسخ:
 توی سرتون سر و صدا زیاده! همش دارن باهم حرف میزنن. نتیجه ش میشه این!
این جمله هم اشنا بود..
پاسخ:
اینو خودم کامنت گذاشته بودم :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">