درخت بلوط

بایگانی

خاطرات درمانگاه

چهارشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۵، ۰۲:۴۹ ق.ظ

   یکی از ماماهای روستاهای اطراف شهر سونوگرافی و آزمایش هایش را نشانم داد. 4 هفته باردار بود. گفتم مبارک است. گفت: نیست. نمیخواهمش. همین فردا میروم مطب خانم عین ( مامای با سابقه و بدخطی که برای یک عفونت ساده 10 جور داروی مختلف مینویسد که عفونت که هیچ، مارهای روی دوش ضحاک را هم میتواند بکشد) که تا هفته ی دیگر قال قضیه کنده شود، شوهرم ولی هنوز راضی نشده... جا خوردم. تنها گفتم من جای شما نیستم ولی مواظب باش، بعضی تصمیم ها هستند که تاثیرشان تا همیشه روی زندگی آدم می ماند، و با خودم فکر کردم چقدر قاتل کلاسیک زیر آسمان خدا زندگی میکنند.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۰۳
تیستو

نظرات  (۱)

فبای ذنب قتلت؟
پاسخ:
خودخواهی! خودخواهی مطلق!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">