خانواده ی دکتر تیستو
سه شنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۷، ۱۰:۰۳ ب.ظ
یه شب هم داشتیم از مراسم ختم دایی برمیگشتیم خانه. راننده پسرخاله بود و من جلو نشسته بودم. بعد فکر کنید در همین 15 دقیقه ای که مسیر حسینیه تا خانه را طی میکردیم من و پسرخاله دعوایمان شد. هر دو داد میزدیم و هیچ توجهی به "فاطی تو رو خدا بسه" و "امیر داد نزن" دختر خاله های نشسته روی صندلی عقب و لگد هایشان که به پشتی صندلی میخورد نداشتیم. ولی بعد از سه چهار دقیقه داد و بیداد یهو ناگهان جفتمان خفه خون گرفتیم. چرا؟ چون متوجه شدیم دچار سوتفاهم شده ایم و حرف هر دو نفرمان یکی است و از آن مهمتر یادمان افتاد دم در حسینیه یکی از پیرزن های فضولِ - خدابیامرز- فامیل را هم سوار ماشین کرده ایم.
پ ن: این "فراموش کردن آدم های صندلی عقب" یه طور خصوصیت ژنتیکی است که خانواده ی ما ژن اش را دارند. خوب هم دارند.
۹۷/۱۲/۱۴