خاطرات درمانگاه
پنجشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۳۳ ق.ظ
یه بارم یه دختره ی ۱۶-۱۷ ساله ی چیتان فیتان کرده ی خوشحال با لبخند گشاد روی لب اومد نشست روی صندلی معاینه ی ما و گفت: نمیتونم نفس بکشم.
+یعنی نفست تنگه؟
-نه اصلا نمیتونم نفس بکشم. هیچی.
+یعنی وقتط نفس میکشی احساس تهویه هوا توی ریه هات نداری؟ فکر میکنی داری خفه میشی؟[و همزمان معاینه رو شروع کردم]
- نه. نمیتونم نفس بکشم اصلا. نفسم بالا نمیاد و پایین نمیره. [موقع معاینه ی ریه اصلا نفس نمیکشید]
+نگا اگر نفس نمیکشیدی الان باید مرده بودی.
-واقعا نفس نمی کشم. نمیتونم. [سپس با دهان بسته با لبخند به من نگاه کرد]
خب به نظر شما چیکار کردم؟ دماغش رو گرفتم. عرض سه ثانیه مثل بچه ی ادم با دهن شروع کرد نفس کشیدن.
۹۷/۱۲/۱۶