درخت بلوط

بایگانی

نوسالژیا

دوشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۸، ۱۱:۳۵ ب.ظ
    یومونچه را گذاشته بودیم توی یک پتو که یه طرفش دست من بود و یک طرفش دست شاخدار. بعد از کلی تکان دادن و شعر خواندن چند دقیقه ای بچه را گذاشتیم زمین که نفسی تازه کنیم ولی سرورم شروع کرده بود به نق زدن و اعتراض. به شاخدار گفتم بچگی خودمان یادت هست؟ و دوتایی کلی خندیدیم.
    بچه که بودیم نفری 10 تا جرکت رفت و برگشت پتو بیشتر سهممان نمی شد. تازه آن وسط بزرگ تر ها ممکن بود حوصله شان سر برود و بین حرکت رفت و برگشت با پا لگد کوچکی هم به حجم پتو میزدند. همیشه ی خدا هم 7- 8 تا بچه ی دیگر سر صف منتظر بودند که نوبتشان بشود.
موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۸/۰۴/۱۰
تیستو

نظرات  (۱)

۱۱ تیر ۹۸ ، ۱۷:۴۷ پلڪــــ شیشـہ اے
:)))

داستانیه این پتوهه.
گاهی هم یهو یه سرش ول میشد از دست یکی از طرفین. 
پاسخ:
آخ گفتی :)))))))))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">