توی سرم چند سلول خاکستری هست و چند متر رگ و خروار خروار خاطره
دوشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۸، ۰۱:۰۱ ب.ظ
دلم عاشورا میخواهد. نه از این عاشوراهایی که اخیرا داشتم. آن عاشورا هایی کلا یک مزار داشتیم که دور آن جمع شویم و آن وقت ها مرمر سفید بود و رویش نوشته بود اسم دایی را آبی نوشته بود و شهید را با قرمز آن بالا اضافه کرده بود و بالای سرش پرچم سه رنگ داشت. از آن عاشوراهایی که تا چشم کار میکرد توی یک وجب جای گلزار شهدا آدم جمع می شد و هوا گرم بود و چپ و راست شربت تعارفمان میکردند و ما هم نه نمیگفتیم ولی یک جای کار از تماشای زنجیر زنی سرگیجه می گرفتیم و کارتن خالی شیرینی ها را برمیداشتیم می گذاشتیمش روی حاشیه ی راه پله ی بلندی که گلزار شهدا را وصل میکرد به جنگل کوچک بید پایین تپه و رویش می نشستیم و سررررر میخوردیم پایین.
۹۸/۰۹/۰۴
گاهی وقتا هم نظم و یکرنگی و هم صف بودن جواب نمیده،یه جاهایی همون بی قواره و بدون تراز بهترو باحال تره.یه جاهایی رو اصلا نباید خط کش و مدرنیته رو توش راه داد.