درخت بلوط

بایگانی

۲۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

یک بار هم مامان و بابا قبل از اینکه بیایند شیراز تماس گرفتند که اگر خوراکی یا وسیله ای چیزی لازم دارم بگویم که برایم بیاروند . گفتند مغز گردو داری یا برایت بیاوریم ؟ گفتم نمیخواهم . گفتم عوض اینکه هی ماهی را حاضر و آماده بگذارید جلویم که بخورم ماهی گیری یادم دهید . بگذارید خودم از عهده ی زندگیم بربیایم . هیچ نگفتند . فردا که رسیدند خانه ام دیدم برایم یک کیسه گردو آورده اند و یک چکش .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۳۹
تیستو

این روزها دارم به این فکر میکنم که اگر وقتی مُردم و روحم توسط فرشته ی مرگ دریافت شد ، حین جدا شدن از دنیا و پیوستن به عالم دیگر ، روح تر و تازه ای را ببینم که تازه دارد میآید پایین که برود توی جلد یک نی نی که قرار است تازه متولد شود و او از من بپرسد آن پایین چطور است ؟ حتما بدون لحظه ای تردید میگویم عالی است ولی ارزشش را ندارد .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۳۸
تیستو

یه عمر دعا کردیم روز تولدمون بارون بیاد ، بجاش روحانی اومد ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۴۲
تیستو

نصف پسربچه هایی که این مدت توی درمونگاه اطفال دیدم ، لاک ناخن داشتن .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۴۴
تیستو

امروز تولد دایی شماره ی 4 بود . آبادان . زنگ زدم بهش گفتم : "تولدت مبارک دایی جون ! چقده خوب شد که تو بدنیا اومدی وگرنه کی حاضر بود با زنت عروسی کنه ؟ تا آخر عمر می موند خونه ی باباش "

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۴۶
تیستو

از آنجا که معلم ریاضی دختر خاله ام گفته آدم هایی که در مسیر رفت و آمد تعداد درخت های کنار خیابان را میشمارند ، دارای یک ذهن ریاضیدان هستند ، بنده به عنوان یک آدم با ذهن ریاضیدان باید بگویم اگر از صدای باران و بوی بهارنارنج و به لیمو و رنگ دریا و خنده ی مامان مخرج مشترک بگیریم ، همگی باهم برابرند و به یک عدد ثابت ساده میشوند .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۴۶
تیستو

  دختر خاله ی کلاس پنجمی ام دیروز موبایل خریده . براش پیامک فرستادم که شماره ام رو داشته باشه ، جواب داده : " شما چه کسی هستید ؟ " آخر شب هم پیام فرستاده : "شب شما بخیر!" صبح ساعت 8 هم اس داده :"صبح شما بخیر"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۲۶
تیستو

    به نام خدا . با عرض سلام خدمت شما و همه ی دست اندر کاران برنامه ی خوبتون . دختری هستم اواخر 25 سالگی ، جمعه ی هفته ی پیش و جمعه ی هفته ی آینده کشیک رونده ، همین یک امروز را داشته که میتوانسته تا ساعت 9 بخوابد ولی خب شب قبل به زور در خانه ی خاله نگه داشته شده و صبح ساعت 7 و نیم با سر و صدا از خواب بیدار و به زور به او صبحانه خورانده شده . الان احساس خواب آلودگی و خستگی مفرط می نمایم . چه کنم ؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۲۱
تیستو

   تابستان سال 89 بود . تبریز . با 9 بچه ی قد و نیم قد رفته بودیم موزه ی شهرداری . همه چیز امن و امان بود تا اینکه رسیدیم قسمت فرش های دستباف . با خاله داشتیم فرش ها را دید میزدیم و به به و چه چه میکردیم که یکدفعه جیغ یکی از خانم های راهنما ی موزه بلند شد که : آقا پسر بیا پایین ببینم ! برگشتم سمت خاله که بگویم چه مردم بی فرهنگی پیدا میشوند و بچه شان را ول کرده اند توی موزه به امان خدا که دیدم خاله دارد میدود سمت عقب و همزمان داد میزد : "محمد حسن !" بله . محمد حسن خان فرش دستباف نمیدانم چند صد ساله را گرفته بود و داشت میرفت بالا . خوشبختانه هنوز در شیب دامنه بود که خاله لنگش را گرفت و کشیدش پایین . خاله و خانم راهنما همزمان شروع کردند به تشر زدن به بچه که چرا رفتی روی فرش و فلان و بهمان . محمد حسن اما در حالی که تقلا میکرد خودش را از دست مامانش خلاص کند داد میزد که : باشه باشه کفشامو درمیارم  .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۳۶
تیستو

یادم رفته بود که دیگه گروهبان نیستم ...

+ اشاره به عنوان پست قبل

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۴۷
تیستو