درخت بلوط

بایگانی

۱۳ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

   بابا که درگیر ساخت و ساز خانه ی روستاست و فعلا پول این ولخرجی ها را ندارد ولی قول داده اگر دختر خوبی باشم، ماسماسک فعلی را رد کند و یک دوشکای دست دوم در حد نو بخرد و روی پشت بام خانه نصبش کنیم و بعد از آن گلوله به گلوله ی نوار 50 فشنگی اش را حرام اینهایی کنیم که در جواب کیه گفتن هایمان پشت آیفن میگویند: منم!

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۵ ، ۰۳:۲۳
تیستو
کشیک عصر درمانگاه بودم. اواخر ساعت کاری آقای مسنی با همسرش آمدند اتاق پزشک. از احوالپرسی که با پذیرش داشت متوجه شدم باید از پرسنل اداره ی بهداشت باشد. از کربلا آمده بود و آنفولانزای سختی داشت. داروهایش را می نوشتم که گفت من یکی از همکارهایتان هستم، قبلا اینجا مسئول بودم. شما کجایی هستید؟... دفترچه اش را که نگاه کردم تازه شناختمش. گفتم لُرم و وقتی کمی از خانواده ام گفتم مامان و بابا را شناخت و کلی از بابا و خانواده ی مامان تعریف کرد و برایم از دایی مرتضی گفت که قبل از اینکه برود جبهه هر وقت میدیده که دارند وقت و بی وقت توی کوچه فوتبال بازی می کنند توپ دو پوسته شان را پاره میکرده و می فرستادشان پی درسشان و ما سالهاست خانواده شما را می شناسیم و این حرفها ... و من هم به صبح همان روز فکر کردم که در مسیر دهگردشی همکاران داشتند تعریف میکردند که "حاجی فلانی چقدر قشنگ می رقصد" و گفتم اتفاقا از همکارا خیلی ذکر خیرتون رو شنیده بودم :)
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۵ ، ۰۳:۰۵
تیستو

   یکی از ماماهای روستاهای اطراف شهر سونوگرافی و آزمایش هایش را نشانم داد. 4 هفته باردار بود. گفتم مبارک است. گفت: نیست. نمیخواهمش. همین فردا میروم مطب خانم عین ( مامای با سابقه و بدخطی که برای یک عفونت ساده 10 جور داروی مختلف مینویسد که عفونت که هیچ، مارهای روی دوش ضحاک را هم میتواند بکشد) که تا هفته ی دیگر قال قضیه کنده شود، شوهرم ولی هنوز راضی نشده... جا خوردم. تنها گفتم من جای شما نیستم ولی مواظب باش، بعضی تصمیم ها هستند که تاثیرشان تا همیشه روی زندگی آدم می ماند، و با خودم فکر کردم چقدر قاتل کلاسیک زیر آسمان خدا زندگی میکنند.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۵ ، ۰۲:۴۹
تیستو