درخت بلوط

بایگانی

۲۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

غیر از مواقعی که از خواب غش میکنم و در این حالت ممکن است هر حرفی، باید و نباید، از دهنم خارج شود باقی مواقع، موقع تغییر خط افکار، کاملا متوجه می شوم که دارم به خواب می روم. مثلا قبل از خواب به موجودی حیاب بانکی مان فکر میکنم و اینکه چقدر طول می کشد خانه دار شویم. بعد به این فکر میکنم که آنجا میتوانم هر کجای دیوار که دلم خواست را میخ بکوبم. بعد به این فکر میکنم که ۱۰ تا از آن بشقاب های دیواری زیبای دست ساز که توی فلان پیج اینستا دیده ام برای راهروی خانه ی آینده ام میخرم. بعد به این فکر کردم که حالا چی میشد دیوار راهروی خانه ی فعلی یکی دو تا میخ برای آویزان کردن بشقاب داشت. بعد به این فکر کردم که کلا راهرو خیلی تنگ است و آوردن چیزهای بزرگ به آن سخت است. بعد به این فکر کردم که اگر یک گوزن با شاخ های بزرگ را بخواهیم بیاریم داخل خانه اول باید سرش را بیاوریم داخل یا برعکس؟ اگر با سر؟ اول سمت راست کله را بپیچیم سمت راست یا سمت چپ؟ بعد که دسشویی اش گرفت چطور حیوان را بیریم داخل سرویس بهداشتی توی راهرو؟ حتما دنده عقب! بعد کله اش...
خب همانطور که ملاحظه میفرماییداز قسمت راهروی تنگ به این طرف بنده خوابم.
۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۳:۰۸
تیستو
یه بارم خاله که میخواست بره مکه از زه بنده خدایی حلالیت طلبید. حالا کار ندارم که اون بنده ی خدا چقدر بی ادبانه جواب داد و رسما خاله رو قهوه ای کرد. منتهی فقط به این قانع نشد و سریع استوری گذاشت که "عوض پول خرج کردن واسه عربا و مکه رفتن به درد فقرا بخورید و شما مومنای فلان بیسار هستید..." و این صحبتا. منتهی به دلیل اینکه هاله ای روحانی خاله خانم رو احاطه کرده بود، قبول نکرد در جواب استوری بذاره "گه خوریش به شما نیومده عزیزم"
۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۳:۰۲
تیستو
یک فامیلی هم ما داریم، چهار پنج تا داداشن. بعد اینا که از طرف مادری -متاسفانه- فامیل ما هستن. پنج شش تا داداش ناتنی از طرف پدر هم دارن که خب این داداشا با ما رفت و آمدی که ندارن، فامیل مون هم محسوب نمیشن. منتهی توی هر مراسمی که ما این فامیل هامون رو دعوت میکنیم این چهار پنج تا اصرار که باید اونا رو هم دعوت کنین. بعد اگر مقاومت کنیم و پشت گوش بندازیم و دعوت نکنیم یهو روز مراسم میبینیم کل تیم فوتبال، واو ننداز توی مراسمه.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۴۴
تیستو
   چند روز پیش ها داشتم فکر میکردم اگر یک روزی توانستم در زمان به عقب برگردم، چه چیزی را همراه خودم بیاورم که بقبه ابن قضیه را باور کنند؟ آن اتوبوس کوچک مدرسه موشها را با خودم بیاورم یا آن عروسک پارچه ای دماغ کوچولویی که شبیه آنابل اصلی بود یا آن بشقاب و کاسه ی بزرگ سفالی که نقش چند سوار کار در حال چوگان بازی کفش نقش بسته بود یا اصلا یکی از بشقاب های ملامین مان که پر از برگ های سبز بود؟ آخرش به این نتیجه رسیدم که هر چه بیاورم باور نمیکنند. بهتر است وقت رفتن موبایلم را با خودم ببرم و تا می توانم از بچگی های یاس موطلایی و ننه که هنوز هست و راه می رود و کار می کند فیلم بگیرم.
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۵۷
تیستو

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۴۶
تیستو

از این به بعد یک میانسال در اینجا می نویسد.

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۹:۲۶
تیستو
    اگر اشتباه نکنم ترم سوم دانشگاه بودیم و آهنگ "همه چی آرومه" تازه منتشر شده بود. هم اتاقی های ما که می شوند همین دوستان الانم، مثل بقیه ی دخترا عاشق این آهنگ بودند و اصلا به ایمان آورده بودند. حداقل روزی ۵-۶ بار این موزیک را با صدای بلند در واحد پخش که میکردند هیچ، حتی با آن همخوانی میکردند و گاهی هم دستی می افشاندند و پایی هم می جنباندند و کلا ایمان آورده بودند که همه چی آرومه و چقدر خوشبختند و زندگی هنوز خوشگلیاشو داره و باید از زندگی لذت برد و بیرون رفت و شاد بود و فلان و بهمان. 
آن ترم که تمام شد معلوم شد همیشه همه چیز آروووم نمی ماند. هر ۳ نفر ترمشان را مشروط شده بودند.
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۰۵
تیستو
    حرف خواب بود، یادم افتاد که سالهای دانشگاه گاهی پیش می آمد که وقت خواب ظهر یا حتی شب، روی تشک را پر از مداد و خودکار و لایتر میکردم و بعد روی آنها میخوابیدم که جایم راحت نباشد و هم کم بخوابم و هم راحت تر از خواب بیدار شوم و اینطوری بتوانم بیشتر درس بخوانم. برای همسرم که اینها را تعریف کردم، شاخ در آورده بود.
خلاصه ما بیست و چندسالگی هایمان را اینطوری تباه کردیم. ما را از 30 و الی آخر نترسانید.
۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۱:۱۰
تیستو
   یکی از بیمارانم امروز برایم نعنای خشک تازه آورده بود. ظهر که رسیدم خانه دیدم کیفم بوی بهشت گرفته. حالا برنامه ام این است: تا وقتی که مود خوبم از راه برسد، به داخل کیفم پناه می برم.
۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۳۳
تیستو
قبل از اینکه پدر و مادر شوید، اول از همه، حامی بودن را بیاموزید.
موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۲۹
تیستو