درخت بلوط

بایگانی

۱۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

   آپارتمانی که ما اجاره کرده ایم سه خوابه است. منتهی یکی از اتاق خواب ها بخاطر اینکه تعدادی از وسایل صاحب خانه ی خارج نشین آنجاست، مهر و موم شده. و حالا شاید باورتان نشود ولی جانم در میرود که بدانم آن یک اتاق چه شکلی است. پنچره و کمد دیواری دارد؟ بزرگ است یا کوچک؟ عین این معتاد های ترک کرده که تا سوزن ببینند دلشان ریش میشود و فیلشان یاد هندوستان میکند هر روز که چشمم میخورد به در اتاق این قضیه روی مخم می رود تا اینکه به طریقی حواسم پرت شود و دوباره فردا روز از نو روزی از نو.

    قضیه را که برای شاخدار تعریف کردم گفت فکر کن به ترفندی قفل در را باز کنید و بروید نگاهی بیاندازید ولی همین که در را باز کنید ببینید پیرزنی فرتوت آن تو نشسته و منتظر شماست. گفتم نه. فکر کن برویم آن تو و ببینیم روی میزی آن گوشه ها یک لیوان چای هست. بک لیوان چایِ داغ.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۹ ، ۲۲:۰۲
تیستو

     پارسال همین وقتا بود، که توی حرم حضرت معصومه نشسته بودم و داشتم به آدما نگاه میکردم. اونجا یه آقای جوون افغانستانی رو از پشت سر دیدم که با دوستش اومده بود زیارت. ساده ترین ظاهر ممکن رو داشت. کفش و شلوار ساده و کمی کهنه ولی تمیز. پیرهنش اما از نویی برق میزد. سفیدِ سفید. در واقع تای پیرهن و جای سوزن ها هنوز روی پیرهن بود. معلوم بود پیراهن نو رو تازه از کاور بیرون اورده و پوشیده و اومده زیارت. اونجا بود که فهمیدم هیچ وقت زائر سوگولی نمیشم. نه تا وقتی که با بهترین هام نیومده ام دست بوسی.

   حالا برنامه این شد، باید اون پیراهن سبزِ یواش و اکلیلی که برای عروسی یاس خریدم و اون کفش های شیری رنگی که برای عقد و عروسی ام بوده بپوشم و چادری که شاخدار برای تولدم خریده بود رو سرم کنم و یکی از کاسه های سرویس مهمانم رو دست بگیرم و برم دم خونه ی حضرت که نه خونه و ماشین و پُست و مقام و حتی سلامتی، که فقط یکم آرامش گدایی کنم.

موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۹ ، ۱۳:۳۳
تیستو

نمیدونم این خر افسردگی با کس دیگه ای کار نداره، که خواب و خوراک و ریدنش دم خونه ی ماست؟

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۹ ، ۰۹:۱۲
تیستو

    این ویدیویی که از باز شدن در حرم امام رضا منتشر شده و این دویدن و شوق مردم برام خیلی آشناست. من کلا یک بار قسمت شده برم عتبات. سال 79 و اونم خانوادگی. اون موقع هنوز صدام جولان میداد و عکس بزرگش توی همه ی حرم های متبرکه آویزون بود. یادمه کربلا بودیم. یه روز صبح که هنوز خورشید در نیومده بود، شاید حدودای ساعت 6 صبح (بهمن ماه). رفته بودیم دم حرم و منتظر که درها رو باز کنن. اون موقع ها شب ها حرم تعطیل بود! یادمه درها رو که باز کردن همه دویدیم داخل صحن. همه داشتن می دویدن که برن خودشون رو برسونن به ضریح و خب اون وسط یه دختر بچه ی 12 ساله شانس خیلی بیشتری داشت نسبت به بقیه ی هم کاروانی های سن و سال دار. یادم نیست که کفشامو چطور کندم ولی یادمه چطور خودمو جلو ضریح خالی و خلوت و تنها پیدا کردم. من بودم و ضریح و هیچ کس. صحنه ای که فکر نمیکنم هیچ وقت، هیچ وقت توی زندگی ام تکرار بشه. کم کم بقیه از راه رسیدن ولی باز هم تا حدود یک ساعتی چنان حرم خلوت بود که انگار زیارت خصوصی اومده بودیم. هر کسی یه تیکه ضریح داشت برای درد و دل کردن.

حالا هم مطمئنم همینقدر که الان تک تک مون دلمون میخواد مثل اون روز ما و مثل امروز مردم توی مشهد بدویم سمت حرم و ضریح، خود حضرات حتی بیشتر از ما منتظرمون هستن. می دونم. مطمینم. این خانواده ما رو خیلی دوست دارن.

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۹ ، ۱۹:۳۰
تیستو

حالا یه مدت هم به جای اینکه بهم بگین "اردی بهشتی با احساس"،  صدام کنین "رمضونی جذاب" تا ببینم چی پیش میاد.

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۹ ، ۰۲:۳۸
تیستو

      چند سال پیشا توی مدرسه یه شاگردی داشت که میز و صندلی و در و دیوار و کتاب و دفترش رو پر کرده بود از حسن و البته قلب. هر چی بهش میگفت ول کن این حرفا رو بچسب به درست! دختره جواب میداد کدوم صحبتا خانم؟ اینجا همش نوشتم حُسن.

چند وقت پیشا توی خیابون دیدتش و احوالش رو پرسیده بود. اوضاعش با حُسن کذایی حسنه نبود و با یه بچه داشت ازش جدا می شد.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۹ ، ۰۱:۵۹
تیستو

میدونی خونه مون چی کم داره؟ یه بالکن یا پنجره ی رو به خیابون که از اونجا بتونم منتظر اومدنت بشم.

#میم

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۳۳
تیستو

    یک چیزهایی هم هست که نمیخواهم به آنها فکر کنم. واقعا نمیخواهم. بخدا نمیخواهم. به همین خاطر یکی یکی میگذارمشان توی یک صندوقچه ی فولادی و درش را چهار قفله میکنم و صندوقچه را می اندازم وسط دریا و راحت و فارغ راه رفته را برمیگردم. غافل از اینکه دریا هم این حرفهای مگو را پس زده و صندوقچه عین یک جنازه ی متعفن آمده روی آب و آرام آرام دارد پشت سرم به سمت ساحل می آید.

۰۲ خرداد ۹۹ ، ۱۴:۱۵
تیستو

    برنامه ی هفتگی توی فامیل ما اینطوریه که شنبه دایی الف دردسر درست میکنه. روز یکشنبه داریم به حاشیه ای که زنِ دایی کوچیکه درست کرده رسیدگی میکنیم. دوشنبه در حال بررسی جوانب مشکلی که دایی الف درست کرده هستیم که میبینیم که مشکل دیگه ای هم درست کرده بوده که تازه گندش دراومده. روز سه شنبه روز مریضی جدی هست، حالا یا گرفتگی قلب یا افت هموگلوبین خون به زیر ۷ یا لکنت زبان بدون پیش زمینه یا هر چی که تصور بفرمایید. روز چهارشنبه گند یکی از گند هایی که قبلا دایی الف زده بوده درمیاد. بعد پنج شنبه روز اعصاب خوردی های اجتماعیه، حالا یا مسوولین شهری و رییس روسا ظلمی روا میدارن، یا فک و فامیل وامی چیزی رو ضامنش بودیم پرداخت نکردن. روز جمعه هم دایی الف گردن کج کرده و کاسه ی چه کنم دستشه.(دقت بفرمایید که گفتم "کاسه ی چه کنم" نه "چه کنم چه کنم". چون خیلی هم براش مساله ای نیست که مساله درست کرده) و خانواده مسولیت ۲۰ درصد گندهایی که زده رو به گردنش می ندازن. ۸۰ درصد باقی هم بخاطر کجی زمین بوده و سوراخ لایه اوزون و دلرحمی بیش از حدش و تخصص نخوندن من.

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۹ ، ۱۲:۱۴
تیستو